سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

اولین آدم برفی

از دیشب تا حالا اساسی این برف قشنگ بارید. مامانی و بابایی هم جهت پوشش شیفت یکشنبه ها که وظیفه نگهداری از سورنا برعهده عزیز و مامانیه، از شب قبل پیش ما بودن، صبح که مامان پاشد بره سرکار، دید برف زیبای خدا همه جا رو سپید کرده و راننده هم تماس گرفت و گفت تو جاده گیر کرده و نمیتونه بیاد. خلاصه مامان ساناز و بابا مسعود 6 صبح زدن به دل کوچه و برف بازی کردن، بابا رفت سرکار و شرکت مامان هم تعطیل شد و مامان ساناز موند پیش پسرش تا اولین روز برفی سورناجون رو باهم جشن بگیرن. مامان ساناز رفت پشت بوم و با برفا یه آدم برفی خوشگل درست کرد. وبعد هم به اتفاق بابا ناصر و عزیز رفتن وکلی عکسای خوشگل با آدم برفی انداختن. روز قشنگ ما شاد و...
8 بهمن 1396

اولین برف زمستانی

اصلا از دیروز که باغ کتاب بودیم از تب و تاب آسمون معلوم بود قراره بباره. امروز عصری حسابی ذوق زده شدیم چون داره یک برف خوشگل و سپید از آسمون میاد. پسری رو مجهز کردیم و رفتیم سراغ برف. اینم از اولین برف دیدن پسرک جانم. ...
7 بهمن 1396

باغ کتاب گردی

امروز صبح از خواب که پا شدیم تصمیم گرفتیم بریم به باغ کتاب. هم گردشی کنیم و هم کتابای تاتی برای سورنا جون بخریم. باغ کتاب فضای خیلی قشنگی داشت ما که حسابی از دیدنش لذت بردیم، هرچند مناسب گروه سنی سورنای من نبود ولی دیدنش و گشتن در آن فضا خالی از لطف نبود. خلاصه که کلی عکاسی کردیم با شخصیت های کارتونی و پرخاطره و بعد هم رفتیم قسمت فروش کتابها و کتابهایی که می خواستیم رو برای سورناخان خریداری کردیم. در همین حال و هوا بودیم که خبردار شدیم زندایی آیدا رو مرخص کردن، آخه دیروز خدا به ما یه دختر ناز داده به نام درساخانوم و قرار شد به اتفاق خاله سارا عصری بریم خونه دایی حامد. از باغ کتاب رفتیم خونه و ناهار رو خوردیم و ب...
6 بهمن 1396

جشن دندونی

مرواریدای خوشگلت مبارک عسل خان جان. من به فدای شما. عزیز فریده تا متوجه شد دندون گلای سورنا نیش زده براش آش دندونی پخت تا خیلی اذیت نشه و راحتت تر دندون در بیاره. ولی مراسم اصلی ما که جشن دندونی سورناخان جان بود امروز برگزار شد. چند شب قبل با بابا مسعود رفتیم ناتلی نیروهوایی و کیک دندونی پسرجونم و نوشته های قشنگ روش رو انتخاب کردیم. لباس خوشگلای دندونی رو هم که مامان ساناز هفته قبل سفارش داده بود و به دستمون رسیده بود. تم های پذیرای دندونی رو هم مامان اینترنتی خریداری کرده بود. همه چی آماده بود برای یک جشن عالی. دیروز خاله، سارا و غزل و مامانی اومدن، میز ناهار خوری و مبل ها رو جابه جا کردیم ، ریسه ها رو هم ب...
21 دی 1396

ماشین سواری

برید کنار برید کنار سورنا داره میاد با ماشین قشنگش. ای جان من، جانان من. ژست نشستنت رو قربون، شازده‏ ی خوش ادای من. قربون دستای کوچولوت برم که شیک و مجلسی فرمون ماشینو گرفته. ...
18 دی 1396

بوس بوس

الهی دورت بگردم، فدای اون بوس کردنت. ما می ذاریم به حساب بوس، شیطون مامان که نرم و دلبرانه وارد عمل می شی برای گاز گرفت لپ ها. سورنا نمیدونی با ما چیکار می کنی، هر لحظت هر روز یک عالمه خوشیه، یک دل سیر شادیه. ومن هر روز با یک حساب بد عذاب وجدان به محل کار میام و برمیگردم، ناراحت از اینکه نیستم تا لحظه لحظه های بزرگ شدنت رو حس کنم، ناراحت از اینکه نمی تونم از دقیقه دقیقه حضورت غرق در لذت بشم. تو داری همینطور بزرگ و بزرگتر میشی، روزها به سرعت پشت سرهم میگذره و من... وقتی کنارتم وقتی دستامو تو دستات می گیری و می خوابی بهشت میشه تمام سهم من از این دنیا. الهی تنت سالم باشه ماه پیشونی من. ...
16 دی 1396