سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

یلدای زیبای 1400

برای یلدای امسال مامانی از چند هفته قبل برنامه ریزی کرده بود که با بابایی برن خرید کنن و ما و خاله ساراینا بریم اونجا. مامانی مریم بیشتر دوست داره ما بریم خونشون و البته اساس یلدا هم همینه که خونه بزرگترها و مامان بزرگ بابابزرگا جمع بشیم، ولی بابایی این بین بیشتر سعی میکنه شرایطه ما رو در نظر بگیره خلاصه من و خاله سارا هم وسط کار رو گرفتیمو قرار شد مامانی برای روز سه شنبه سبزی پلو ماهی درست که و بیان خونه خاله سارا و ماهم بریم اونجا. به بابا مسعود هم گفتم با عزیز هماهنگ کنه که یا شب یلدای یا قبل و بعدش هم یک شب بریم پیش عزیز البته که خیلی هماهنگی با عزیز تو این شبا معنی نمیده (:  از پنجشنبه شب عمو احمد احساس سرماخوردگی داشت، ما...
1 دی 1400

انتخاب های خوب

راستش دیشب خیلی خیلی خوشحال بودم، دیروز آخرین جلسه کلاس آی لاو مت بود چون  پک کلاس رو نبرده بودی از صفحات کتاب عکس گرفتم و برای غزل فرستادم و سرکلاس تو گوشی غزل همه تمرینهارو انجام داده بودی. وقتی با بابا اومدی خونه دیدم غزل پیام داده که تو کتابت هم انجام بدی، گفتم سورنا باید این تمرینارو تو کتاب بنویسی گفتی اول میخوام فوتبال بازی کنم و بعد از فوتبال بابا رفت خرید و شما هم خودت رفتی کتابتو آوردی و دقیقا 10 صفحه تمرین رو انجام دادی تازه با ذوق و رغبت، بدون بداخلاقی و غرزدن و بعدشم بهم گفتی مامان کلاسم تموم شده گفتم بله. گفتی میشه بازم ثت بمانم (ثبت نام) کنید گفتم باشه بابا اومد بهش میگیم. بعد گفتم ارغوان جون هم برات تم...
22 آذر 1400

روز دانشجو

از اونجایی که امسال غزل خانوم ما اولین روز دانشجو رو تجربه میکرد تلاش کردیم تا براش خاطره خوبی ثبت کنیم یه کیک خوشگل براش سفارش دادیم و سه شنبه هم تصمیم گرفتیم یه چیزایی برای روی میزش درست کنیم. با اینکه سه شنبه روز دانشجو بود اما چون غزل چهارشنبه امتحان مهمی داشت مراسممون گذاشتیم برای روز بعدش که وقتشو نگیریم و با خیال راحت درس بخونه البته به خاله و غزل هم چیز نگفتیم. بابا مسعود رفت و از انباری خمیرهای فوندانتمونو آورد و من و شما هم با هم مشغول شدیم، کم کم بابایی هم بهمون اضافه شد تا من چندتا چیز برای روی میز درست کنم، شما هم  از 0 تا 20 رو با خمیر درست کردید از وقتی اعداد رو یادگرفتی همش دوست داری بخونیشون و زمان هایی که بابای...
18 آذر 1400

ویزیت چشم پزشکی

هر سال بعد از تولدت چکاپ سالانه داریم. امسال مواردی که به دکتر مصاحب مربوط میشد و آزمایشات رو بعد از کرونا انجام دادیم و خداروشکر ختم به خیر شد. اما برای چشم پزشکی داستانها داشتیم. دقیقا تاریخ ویزیتمون پیش خانم دکتر... منشیشون تماس گرفتن و گفتن خانم دکتر کرونا گرفته و برای دو هفته دیگه بهمون وقت دادن. اما از اونجا که مامان استرسی شده بود و از طرفی هم بابایی و مامانی برای نوبت چشم پزشکی اومده بودن خونمون دیگه همون روز رفتیم درمانگاه نزدیک خونه خاله و ویزیت شدیم. اتفاقا اپتومترشون خیلی هم دقیق بود کلی برات وقت گذاشت و بعد دوباره هم قطر ریخت و چشماتو دید. و بعد هم خانوم دکتر ویزیتت کرد و درنهایت برات عینک نوشتن. من که کل تای...
13 آبان 1400

حریم امن ما

یه چیزی بگم بد حیرون شدم. یه وقتا یه کاریی میکنی که به خدا من و بابا میمونیم باید چی کار کنیم. ولی این کار عجیب غریب برای من و بابا خیلی قابل تامل بود. هر چند قبلا هم نمونه هایی دیده بودیم ولی این یکی دیگه آخرش بود. دیشب سر بازیه پرسپولیس بامن وارد چالش شدی. گفتی پرسپولس برده گفتم نه پسرم با یک گل باخت گفتی نخیر برده گفتم نه نگاه کن باخته اما اشکال نداره همیشه که نمیشه ببره دیگه نذاشتی ادامه بدم و شروع کردی داد زدن و چند باری هم دستت اومد توی صورتم و حسابی عصبانیم کردی. دیگه صدای منم بلند شد و گفتم بر تو اتاقت . که شروع کردی گریه کردنو بعدم هرچند دقیقه یکبار با داد به من میگفتی پرسپولیس برده و باز دستت میومد سمتم . چند بارشو ت...
11 آبان 1400

دقت

امروز بابا مسعود صبح که بهم زنگ زد برام تعریف کرد که راهنمای صوتی آسانسور خونه خاله خراب شده بوده و قاطی پاتی طبقات رو اعلام میکرده و صدا میداده، با اینکه خواب بودی تا بابا میده شما رو بغل خاله چشماتو بازکردی و گفتی بابا با آسانسور نرو از پله ها برو. عصری بهت گفتم چرا اینو گفتی؟ گفتی چون ترسیدم آسانسور خراب بشه بابام بمون تو آسانسور. همیشه خداروشکر کردم واسه این مهربونی و دقتت، چند روز پیش برای ورزش آماده شدم و از اتاق اومدم بیرون تا منو دیدی گفتی وای مامانم چقدر لباسات قشنگه چقدر خوشتیپ شدی، ورزشت تموم شد این لباسارو ندر نیار با هم تنیس بازی کنیم!! دیگه مرده بودم از خنده... محال من چیزی جدیدی بپوشم و متوجه نشی البته نه فقط در مورد ...
4 آبان 1400

ترم جدید کلاس موسیقی- جلسه اول

چی شد و چی نشد با این همه تعطیلی و قرنطینه که به حساب ماشد 10 جلسه ولی به حساب کلاس شد 11 جلسه و خلاصه امروز ترم جدید شروع شد. البته من از همه جا بی خبر تازه تو گروه پرسیدم ترم جدید کی شروع میشه که مدیر آموزشگاه زد شما بیا پی وی و بعد اونجا شفاف سازی کرد که ترم شروع شده و جلسه پیش شهریه گرفته از همه و ما جاموندیم و خلاصه شماره کارت داد و بابا هزینه رو واریز کرد و امروز با خاله و غزل رفتی کلاس. چند روز قبل ارغوان جون دوباره تمرین لیوان و دست رو فرستاده بود تا روی ریتم کار کنید.  امرو با موزیک حرکات ریتمیک موزون داشتید و عکس هاتونو تو پیج آموزشگاه گذاشته بودن برای تبلیغ کلاس موسیقی. البته که خیلی سرد و بود و وقتی رسیدید هم خال...
3 آبان 1400

جلسه دهم کلاس موسیقی

چون این هفته کلا پیش مامانی و بابایی بودی قرار شد بابا مسعود زودتر بیاد و با هم برید کلاس. من لباساتو شب پیش آماده کردم و یک دور تمریناتو انجام دادیم وقتی داشتم باهات تمرین میکردی طبق معمول انقدر غر زدی و گفتی خستم که بابایی گفته اشکال نداره الان جمعش کنید من باهاش فردا تمرین میکنم. واسه اینکه بابایی بتونه باهات تمرین کنه یه دور با بابایی تمرین کردیم و بابایی هم سریع یاد گرفتو کلی حرص خوردی که بابایی زود یادگرفته بود و خوب بلز میزد. بعدم تا میخواست بزنه یا مضرابارو ازش میگرفتی و یا میگفتی نه داری اشتباه میزنی. خلاصه اون شب به خیر گذشت و فردا صبح هم با بابایی خوب تمرین کرده بودی و بعد هم رفته بودی کلاس. از کلاس که اومدی هر چی پرسی...
28 مهر 1400

جلسه نهم کلاس موسیقی

بعد از دو هفته تعطیلی امروز کلاس موسیقی باز بود اما چون غزل آخر دو هفته دیگه یک کار مهم داشت و حفظ سلامتش برامون مهم بود ترجیح دادیم امروز کلاس نداری خونه بمونید. البته چون دو هفته کلاس تعطیل بود همون موراد قبلی رو باهم مرور کرده بودید و عصری که اومدی خونه خیلی قشنگ چیزایی که یاد گرفته بودی زدی و منم فیلم گرفتم و برای ارغوان جون فرستادم و ایشون هم خیلی خوشحال شد و ازت تشکر کرد که انقدر با دقت تمرینتو انجام دادی. ان شالله هرچه زودتر این روزای کرونایی تموم بشه و با خیال راحت بتونیم از خونه بزنیم بیرون برای هرچیز کلی دغدغه و نگرانی نداشته باشیم.
12 مهر 1400