سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

مامانم دوست دارم

امروز از خواب که بیدار شدی شروع کردی صورتمو ناز کردن منم چشمامو باز نکردم بعد گفتی ناسی ناسی دوباره چند دقیقه پیشم خوابیدی بعد بوسم کردی و نشستی، گفتی مامان مامان اوب(صبح) شده بیدار شیم. چشمامو باز کردم و گفتم سلام پسرم، صبحت بخیر بیدار شدی گفتم آله(آره) گفت اِ آخه میخواستم نازت کنم بیدارت کنم حالا عیبی نداره دوباره الکی بخواب من بیدارت کنم سریع قبول کردی و دوباره خوابیدی. دست کشیدم رو صورتت و گفتم پسر پسرم بیدار شو صبح شده چشماتو بازکردی گفتی آخه میخواستم بازم بخوابم گفتم خوب بخواب مامان، اومدی تو بغلم و گفتی نه بلل(بغل) مامان بآبم(بخوابم). چند دقیقه‏ ای بغلم بودی و بعد باهم رفتیم بیرون، بر عکس هر پنجشنبه که بیدار میشی و کلی بر...
28 دی 1398

مهمانی خونه عمو مسعود

دیشب برای شام خونه عمو مسعود دوست بابا دعوت بودیم. کیان که چهار ماه از شما بزرگتره هرچی می آورد میخواستی، اون بیچاره هم می داد ولی اگر خودش دوباره می اومد سر اسباب بازیاش جیغ می زدی و نمیذشتی برشون داره و با قد و قامت ریزه میزت واسش قُلدری میکردی. پسرم واقعا نمیدونم چرا انقدر نسبت به وسایل خودت و دیگران حس مالکیت داری. خلاصه دیشب دو تا کلمه جدیدم ازت شنیدم سر شام گفتی دوخ (یعنی دوغ) چایی هم که می خوردی گفتی اند (یعنی قند) البته من متوجه نشدم زن دوست بابا گفت می گه قند. این روزها باهم شعر یه توپ دارم قلقلی رو می خونیم و شما آخر هر بیت رو میگی. یه کمی هم وارد مباحث علمی شدیم ازت می پرسم سه عنصر اصلی طبیعت چیه شما هم میگی...
28 ارديبهشت 1398

شب خوابیدن

الهی من قربونت بشم که اینقدر مهربونی. انقدر شبها موقع خواب دلبری میکنی که دلم نمی خواد شب تموم شه. اول ممه می خوری بعد می چرخی بابا مسعود و سفت بغل میکنی. منم از پشت دست میکشم به موهات. یه کم که میگذره دوباره برمیگردی منو بغل میکنی و بعدم که خسته میشی صاف می خوابی یه دستتو میاندازی رو بابا یه دستتم میندازی رو من. دیشب بغلم که کردی یک عالمه ماچت کردم تازه دیشب اولین باری بود که باهم رفتیم آب بخوری. اول اصرار کردی بابا ببره ولی من برات توضیح دادم بابا خسته است خوابیده و رضایت دادی با من بیای. دیشب بابا می گفت که پاهاش خیلی درد می کنه منم گفتم کاش قرص می خوردی. بعد چند دقیقه بلند شدی پتو رو از روی بابا زدی کنار ...
21 ارديبهشت 1398

بازیگر من

من اگر داور جشنواره های سینمایی و تلویزیونی بودم تو همیشه سیمرغ بلورین داشتی. یعنی آنقدر قشنگ حس می گیری و بازی می کنی که من و بابا غش و ضعف میریم. تو تعطیلات عید یه روز که برای خرید رفته بودیم بیرون از جلو یه مغازه رد شدیم که اسب چوبی داشت تا دیدی به من نشون دادی گفتم: می خوای؟ گفتی: آها. گفتم: خوب به بابا بگو برات بخره گفتی: بابا بابا مسعودم گفت نه پسرم دیگه اتاقت جا نداره. دوباره به من نگاه کردی، گفتم چشمات ریز کن بگو. توهم سریع چشمات ریز و ملتمسانه کردی و صدات رو هم مظلوم وگفتی بابا بابا بابام که انگار داشت راضی میشد گفت تور رو خدا قول نده به بچه آخه دیگه اتاقش جا نداره. دیگه از تیر خوردنات هم که نگم اینجا به خودت...
18 فروردين 1398

تولد یک سالگی جان مادر

سورنای من! امروز وقتی خوابیدی و دستاتو دور گردنم حلقه کردی، عطر نفسهات، گرمای تنت حسابی حالمو خوب کرد. آرزو میکرد کاش من و تو کلی زمان داشتیم و لحظه به لحظه هامون باهم میگذشت، یه وقتایی دو دل می شم از سرکار اومدن، نمیدونم بعدهاچقدر دلم برای لحظه هایی که پیشت نبودم و گذشته و دیگه بر نمیگرده تنگ میشه. اما پسرکم وقتی من و بابا تصمیم گرفتیم که شما رو داشته باشیم باید تمام تلاشمونو برای آینده خوب تو داشته باشیم و البته در کنار همه اینها کارکردن و مفید بودن به من احساس بهتری میده تا مامان بهتری باشم. گذشته از همه اینها یکسال گذشت، سورنای من یک ساله شد. نمیتونم بگم چقدر زود گذشت وقتی به عکسات به فیلمات نگاه میکنم دلم میلرزه برای همه روزهای...
2 تير 1397

دوازدهمین ماهگرد سورنای من

  دردانهام، بهترینم! من مادرت هستم او که با تو آغاز شد او که با تو عاشقی آموخت او که با تو لحظه به لحظه زندگی کرد او که با تو سرمست شد او که با تو خدا را شناخت او که با تو بندگی آغاز کرد او که با تو شکرگزاری آموخت او که با تو رشد کرد او که با تو بزرگ شد او که با تو یکساله شد او که... او که... او که... آری! او که قبل از تو هیچ چیز را به خاطر ندارد همه چیز با تو معنا گرفته همه چیز با تو معنا میشود همه چیز با تو زیبا می‌شود و اینگونه است که تو تمام من میشوی همهی هست و نیستم همهی داشتهها و نداشتههایم همهی دنیا و آخرتم ... دنیا با تو زیبای زیباست پسر تابستانی من از تمام روزهایی عطر گلهای بهاری جار...
1 تير 1397

ماه و مهربون من

بله ما دیگه جدی جدی اومدیم خونمون. آقا پسر ناز تو خونه خودمون آروم تو بغل مامانی خوابیده. الهی مامان فدات شه پسر ماه من. ما اومدیم خونه، اما مامانی مریم قول داد روزهای فرد پیشمون باشه، روزهای زوجم ما بریم خونه خاله سارا، شبها هم که عزیز فریده میاد پیش سورنا. ...
15 مرداد 1396