سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

واکسن 18 ماهگی

چهارشنبه مرخصی گرفتم تا در کمال آرامش واکسن بزنیم و بعدهم دو روزی کامل پیش پسرک جانم باشم تا اذیت نشه. از اونجایی که سورناخان مامان شب چندین مرتبه بیدار شد و نذاشت خیلی خوب بخوابیم صبح بیست دقیقه به ده بودکه بیدار شدیم و تا صبحانه خوردیم و آماده رفتن شدیم ساعت 10:30 هم گذشت. البته یک صبحانه پرماجرا مثل  همه روزهایی که من خونم و سورنا میلی به خوردن چیز دیگه ای جز مه مه نداره، خلاصه سورنا بدو مامان ساناز بدو و دریکی از همین کش و قوسها انقدر تلاش کردی تا دستت از دست من ول شد و کنار سرت خورد به پله جلو اتاقها. بعدهم یک ربعی طول کشید تا حاضر شدیم و اومدیم بیرون و سوار اسنپ شدیم. تو ماشین بابا جلو نشست و من و سورنا عقب و مامان سور...
8 دی 1397

واکسن یک سالگی

یک ساله مامان، الهی قربونت برم. روزها چقدر سریع می گذره، انگار همین دیروز بود که برای اولین بار تو مونیتور اتاق خانم دکتر دیدمت. یه دره کوچولو بودی تو دلم، تند تند می تپیدی و حرکت میکردی. ان شالله چشم بد ازت دور باشه، 120 ساله بشی پسرم شاد باشی و موفق، آرامش وجودم. برای واکسنت مرخصی گرفتم، من از خونه راه افتادم به سمت انستیتو و بابایی و مامانی هم از خونه اومدن. ما توی مرکز بهداشت برات پرونده تشکیل نداده بودیم و به خاطر واکسن های مکمل پری ونار هم که سه دوره ای بود واکسن های عمومیت رو هم پیش دکتر خودت زدیم ولی دیگه کم کم متوجه شدیم که از دکتر و مطبش میترسی. گفتیم شاید به خاطر واکسنها باشه و چون دیگه آقا شدی و بیشتر متوجه میشی تصمیم گر...
3 تير 1397

هشتمین ماهگرد سورنای من

  دلبر جانانه من بهشتم سرشتم آسمانم زمینم دین و دنیایم حقیقت و رویایم هشت ماهگیت مبارک. سپرده ام تو را اول به خدایم و دوم به هشتمین امام که تو را به من داده. سلامت باشی و شاداب پسرک جانم. ...
1 اسفند 1396

واکسن شش ماهگی

امروز چهارشنبه بود، از قبل از منشی دکتر وقت گرفتیم و مامان هم زودنر اومد خونه و به اتفاق خاله سارا رفتیم مطب. شما که همیشه پسر خوش اخلاقی بودی و حتی موقع معاینه دکتر هم می خندیدی و خوش رو بودی نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود که حتی زمانی هم که خانم پرستار می‏خواست قد و وزن بگیره گریه میکردی. یک کم که آروم شدی صدامون کردن داخل اتاق و به محض اینکه قطره فلج اطفال رو خانم پرستار به شما داد دوباره گریه های آقا پسر موش موش ما شروع شد و بعد هم واکسن ها یکی پس از دیگری در ران پا. انقدر گریه کردی که دل من و خاله هم کباب شده بود و اصلا آروم نشدی سه بار رفتم تو اتاق دکتر و اومدم بیرون تا بتونم سوالاتم رو بپرسم. وقتی رسیدیم خونه خاله به اتفاق...
6 دی 1396

واکسن چهارماهگی

بله، باز هم موعد واکسن آقا سورنا شد. روزهای واکسن نازنین پسر که میشه نفس مامان و خاله به شماره می افته، البته باز من فک کنم از خاله قوی ترم، خاله سارا قبلش با من اتمام حجت میکنه که بالا سرت نمیاد چون دلشو نداره منم ناچارم بالای سرت بایستم و نازت کنم و آرومت کنم تا کار آقای دکتر تموم شه. این بار کلی از آقای دکتر دلبری کردی و بهش لبخند زدی حتی موقع معاینه گلو هم گریه نکردی ، البته دکتر هم با دو تا آمپول در ران از خجالتت دراومد پسرم.  این دومین دوره واکسن پری ونار و روتین بود. بعد از واکسن دوباره رفتیم خونه خاله تا با خاله مراقبت باشیم. تو راه خوابت برد و وقتی رسیدیم خونه، سریع رفتم و برات استامینوفن خریدم کم کم ...
8 آبان 1396

واکسن دوماهگی

واکسن دوماهگی رو با چند روز تاخیر بالاخره ششم شهریورماه زدیم. مامان ساناز از چند روز قبل دلشوره عجیبی داشت آخه این اولین واکسن پسرکم بود. صبح با خاله سارا رفتیم مطب دکتر مصاحب، دکتر اول آقا پسری رو معاینه کرد و بعدهم راجع به واکسن مکمل توضیحاتی داد و بعد به خانوم پرستار گفت واکسن ها رو آماده کنه. اول قطره خوراکی رو به پسرم دادن و بعدهم واکسن در ران راست که صدای جیغ سورنا بلند شد و تا اومدیم بلندش کنیم دکتر گفت نه اصلا بلندش نکنین که بدتر نفسش میره و همینجا رو تخت نازش کنید تا آروم شه من به سر سورنا دست کشیدم و تا پسرک جانم آروم شد واکسن مکمل رو هم دکتر در ران چپ زد و دوباره گریه سورنا بلند شد. بعدش سری اومدیم خونه، من باغزل رفت...
9 شهريور 1396
1