واکسن 18 ماهگی
چهارشنبه مرخصی گرفتم تا در کمال آرامش واکسن بزنیم و بعدهم دو روزی کامل پیش پسرک جانم باشم تا اذیت نشه. از اونجایی که سورناخان مامان شب چندین مرتبه بیدار شد و نذاشت خیلی خوب بخوابیم صبح بیست دقیقه به ده بودکه بیدار شدیم و تا صبحانه خوردیم و آماده رفتن شدیم ساعت 10:30 هم گذشت. البته یک صبحانه پرماجرا مثل همه روزهایی که من خونم و سورنا میلی به خوردن چیز دیگه ای جز مه مه نداره، خلاصه سورنا بدو مامان ساناز بدو و دریکی از همین کش و قوسها انقدر تلاش کردی تا دستت از دست من ول شد و کنار سرت خورد به پله جلو اتاقها. بعدهم یک ربعی طول کشید تا حاضر شدیم و اومدیم بیرون و سوار اسنپ شدیم. تو ماشین بابا جلو نشست و من و سورنا عقب و مامان سور...