باغ کتاب گردی
امروز صبح از خواب که پا شدیم تصمیم گرفتیم بریم به باغ کتاب.
هم گردشی کنیم و هم کتابای تاتی برای سورنا جون بخریم.
باغ کتاب فضای خیلی قشنگی داشت ما که حسابی از دیدنش لذت بردیم، هرچند مناسب گروه سنی سورنای من نبود ولی دیدنش و گشتن در آن فضا خالی از لطف نبود.
خلاصه که کلی عکاسی کردیم با شخصیت های کارتونی و پرخاطره و بعد هم رفتیم قسمت فروش کتابها و کتابهایی که می خواستیم رو برای سورناخان خریداری کردیم.
در همین حال و هوا بودیم که خبردار شدیم زندایی آیدا رو مرخص کردن، آخه دیروز خدا به ما یه دختر ناز داده به نام درساخانوم و قرار شد به اتفاق خاله سارا عصری بریم خونه دایی حامد.
از باغ کتاب رفتیم خونه و ناهار رو خوردیم و بعد از یک چرت نیم روزی، آماده شدیم و رفتیم خونه دایی و درساگلی رو دیدیم.
خاله لادن و عمو علی هم که اومده بودن ایران از شمال راه افتاده بودن که بیان تا همه دور هم باشیم ولی چون مامان می خواست بره سرکار ما زودتر بلند شدیم و خاله و عمو رو توی راه دیدیم.
و به این ترتیب یه جمعه پرکار و عالی رو گذروندیم.
الهی شکر.