عاشورای 97
از دیشب که بردمت هیئت اومدیم و خونه خاله بودیم، بابایی و مامانی هم اومدن و مثل همیشه تا رسیدیم خونه دسته هر سال هم رسید جلو خونه خاله و باهمرفتیم تو تراس و سینه زدیم دسته دیدیم، شب هم موندیم خونه خاله تاصبح بریم بیرون.
صبح هم آماده شدیم و همه رفتیم بیرون و تا اذان ظهر بیرون بودیم و بعد هم برگشتیم خونه و ناهار خوردیم تا عصری خونه خاله بودیم و شما هم انقدر خسته بودی خوابیدیو بعد اظهر بابا مسعود اومد دنبالمون، خاله اصرار کرد بمونیم تا شام غریبان با هم باشیم ولی دیگه مامان ساناز هم خیلی خسته بود و به همین خاطر با هم رفتیم خونه، شب هم بابا مسعود بردمون بیرون یه دوری زدیم.
راستش گل پسرم برات آرزو کردم که راه و طریقت حسینی باشه، امام حسین سالار آزادگی بود، من و بابا تمام تلاشمونو می کنیم که یک انسان واقعی باشی و این بهترین دینداری است.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی