سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

عاشورای 97

1397/6/30 23:06
نویسنده : مامان ساناز
1,057 بازدید
اشتراک گذاری

از دیشب که بردمت هیئت اومدیم و خونه خاله بودیم، بابایی و مامانی هم اومدن و مثل همیشه تا رسیدیم خونه دسته هر سال هم رسید جلو خونه خاله و باهمرفتیم تو تراس و سینه زدیم دسته دیدیم، شب هم موندیم خونه خاله تاصبح بریم بیرون.

صبح هم آماده شدیم و همه رفتیم بیرون و تا اذان ظهر بیرون بودیم و بعد هم برگشتیم خونه و ناهار خوردیم تا عصری خونه خاله بودیم و شما هم انقدر خسته بودی خوابیدیو بعد اظهر بابا مسعود اومد دنبالمون، خاله اصرار کرد بمونیم تا شام غریبان با هم باشیم ولی دیگه مامان ساناز هم خیلی خسته بود و به همین خاطر با هم رفتیم خونه، شب هم بابا مسعود بردمون بیرون یه دوری زدیم.

راستش گل پسرم برات آرزو کردم که راه و طریقت حسینی باشه، امام حسین سالار آزادگی بود، من و بابا تمام تلاشمونو می کنیم که یک انسان واقعی باشی و این بهترین دینداری است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)