سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

جابه جایی خانه

1397/7/7 20:46
نویسنده : مامان ساناز
192 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی مامان و بابا خواستن ازدواج کنن،  طبقات دوم و چهارم  سهم الارث بابا و عمو محمد و عمه مریم بود عزیز طبقه دوم بود و ماهم برای اینکه تو همون ساختمان بشینیم باید میرفتیم طبقه چهارم، البته قطعا عمو محمد مشکلی نداشت که طبقه سوم هم بریم ولی دیگه سوم و چهارم خیلی فرق نداشتن و من دوست داشتم تو خونه خودمون باشیم.

برای متر به متر خونه کلی فکر کردم کاشی انتخاب کردیم، کابینتا رو عوض کردیم و هر سال که گذشت بیشتر بیشتر تو خونه کوچولومون جا افتادیم، یه سال کاغذ دیواری کردیم، یه سال کاشی آشپزخانه و خلاصه هر دفعه با یه تغییر، خونه خوشگل تر شد.

عمو محمدینا که رفتن، عمو به بابا گفت اگر دوست داریم بریم طبقه اول، ولی خوب ما کلی بالا رو به تناسب وسایلمون درست کرده بودیم و امکانش با شرایط مالی که داشتیم خیلی نبود، روزهای بارداری خیلی سخت میگذشت هر روز خسته که از کار می اومدم جونم به لبم میرسید تا طبقات رو برم بالا به آخرین پله ها که میرسیدم نبض چشمام هم میزدم احساس می کردم الان چشمام می افتن بیرون.

بعد شما بدنیا اومدی به خاطر اینکه مامان ساناز و بابایی و بقیه مهمونا خیلی اذیت نشن دوماه خونه خاله بودیم و بعد از اینکه مامان ساناز رفت سرکار هم هر روز با کلی اسباب و وسیله میبردیمت خونه خاله و بعد دوباره بعد ازظهر با همه اونها بر میگشتیم.

راستش انقدر تعداد پلهها زیاد بود که وقتی میاومدم بالا دیگه دلم نمیخواست تا صبح فردا برم بیرون. بابا مسعودم که دیگه از پا افتاده بود هر چی می خواستیم باید چهار طبقه پایین و بالا میرفت، تازه وقتی خرید فروشگاهی میرفتیم اصل داستان شروع می شد ...

به بابا گفتم من واقعا دیگه نمیتونم پلهها خیلی اذیتم میکنه بابا گفت خودمم خیلی خسته شدم گفتم اینجا رو بدیم اجاره بریم جای دیگه اما بابا گفت دوست نداره جایی اجاره نشینی بره، گفتم پس اینجا رو بفروشیم و جمع و جور کنیم یه جایی طبقه اول یا آسانسور دار بخریم که بازم گفت نه، اونجوری آرامش عزیز بهم میخوره اختیار خونه از دستش میره.

خلاصه بابا یه مدتی کلافه بود و بعد گفت میخوام با داداش صحبت کنم بریم پایین.

در نهایت عمو محمد و بابا به نتیجه رسیدن که خونه هارو جابه جا کنن و ما بابت طبقه پایین مابه التفاوت بدیم.

و عمو به مستاجر اول گفت که بره. سورنای مامان عمو محمد خیلی ماه و مهربونه، هممون خیلی دوسش داریم، حواسش به همه هست همیشه یه جوری قربون صدقتون میره که عمق احساسشو میشه فهمید درستِ بابای بابا مسعود بین ما نیست اما عمو محمد همیشه بزرگتر خوبی برای خانوادش بوده الهی همیشه تنش سلامت باشه.

بدو بدوهای ماهم برای رفتن به طبقه پایین شروع شد، سوم مهرماه بود که مستاجر طبقه اول بطور نصفه و نیمه اسباب برد و ما هم کم کم بازسازی طبقه اول رو شروع کردیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)