مقدمات تولد سه سالگی
از اونجایی که مامان ساناز شاغله و خیلی وقتی برای پاساژگردی و خرید نداره یکی از تفریحاتش دیجی کالا گردیه.
تقریبا هر روز یه موضوعی برای گشت زدن تو دیجی کالا داریم و خریدها که جمع شد همه رو یک فاکتور میکنیم و پیک میاره دم خونه و بابا مسعود میره حساب میکنه و بعد با بسته میاد و با تعجب میگه چی خریدی؟ وای که صورت بابا خیلی بامزه میشه موقع پرسیدن این سوال و البته هیچ وقتم جواب شفافی نمگیره ولی اعتراضی هم نمیکنه.
و این داستان هر هفته ادامه دارد.
یه ایده خوشگل به ذهنم رسیده بود برای اینکه یه یادبود از تولدتات و تم هاشون همیشه تو اتاقت باشه رفتم سفارش قاب عکس بدم که یهو چندتا قاب عکس خوشگل دیگه هم پیدا کردم یه قاب عکس که خرسی بود و دقیقا طرح وسایل اتاقت و یه قاب عکس هم دیدم با تمی که برای تولد سال بعدت در نظر دارم، اول یکی از هر کدوم سفارش دادم و بعد که آوردن و بابا هم دید و گفت خیلی خوشگله، بهش گفتم ده تا دیگه هم سفارش دادم برای تولد سال دیگه.
بابا هم گفت کار خوبی کردی، ولی خودم خندم گرفت 10 ماه دیگه مونده و من از الان دارم مقدمات تولد سال بعد رو آماده میکنم سورنا جونم فکر کنم از 18 سالگیت شروع کنم برای کارای عروسیت.
اما همین دلخوشی های کوچیکه که زندگی رو زیبا میکنه، فکر کردن به تو و هرچیزی که به تو مربوطه یه لبخند جانانه روی لبام میاره که عمیقا حالمو خوب میکنه.
پسر قشنگم الهی صدمین سال تولدت رو جشن بگیرم. هرچند اون موقع 133 سال دارم اما بهت قول میدم همه چی عالی باشه...