سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

روز مادر *98

1398/11/26 23:49
نویسنده : مامان ساناز
335 بازدید
اشتراک گذاری

صدای در پارکینگ اومد و بعد هم بسته شدن درب های ماشین و بعد از اون صدای پای بابا مسعود روی پله ها.

بعدش بابا از پشت در صدام کرد در رو که باز کردم بابا مسعود پشت یک سبد گل بزرگ بود. 

بعدشم بابا منو بوسید روز مادر رو بهم تبریک گفت.

من هردوتون رو بوسیدم و بعد بابا هدیه شما رو بهم داد که خیلی عالی و با سلیقه همیشگیش انتخاب کرده بود یک آویز مادر.

نگاه آویز که کردم بی اختیار اشکهام ریخت تمام اون 9 ماه بارداری و لحظه تولدت از جلو چشمام گذشت.

سورنای من! مادری بی نظیرترین احساس یک زن.

بعدم پالتو خوشگلی که بابا دیروز به مناسبت روز زن برام هدیه خریده بود پوشیدم و سریع آماده شدیم و رفتیم خونه مامانی و بابایی.

انقدر سوپرایز گل و آویز مادر، بابا عالی بود که کلی انرژی گرفتم.

البته که از صبح هم کلی به مامان خوش گذشته بود چون مثل هر سال مراسم بزرگداشت روز زن در اتاق جلسات شرکت برگزار شد و بعد هم هدیه گرفتیم و ساعت 10 راهی شدیم به سمت تهران و رفتیم بازار.

اول رستوران مسلم غذا خوردیم و بعد هم بازدید کاخ گلستان و در آخر هم رفتیم خرید.

خرید بازار از اون خریدایی که مامان ساناز اصلا دوست نداره چون اصلا جایی که نمیدونم چه جور جنسی هست و چی دارم میخرم راحت نیستم به اضافه شلوغی این روزهای بازار. در نهایت فقط وسایلی که برای جشن و تولدت میخواستم خریدم تا یه روز دیگه نخوام به خاطرشون برم بازار و بعد هم برگشتم خونه.

این هم از روز مادر امسال.

الهی شکر که گل پسر زیبام و همسرمهربونم رو در کنارم دارم.

الهی همیشه تنمون سلامت و دلمون شاد باشه و چشم بد و فکر بد ازمون دور و در سایه لطف خدا روزگارمون خوش باشه.

پسندها (1)

نظرات (0)