سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

نوروز سال 1399

1399/1/15 21:06
نویسنده : مامان ساناز
968 بازدید
اشتراک گذاری

عید اومد بهار اومد

اما ... نه مثل همیشه.

عید اومد بدون دید و بازدید، بهار اومد اما سردتر از زمستون.

اما شکر.

تا بیست و هشت اسفند سرکار دویدیم، بدترین روزهای کاری عمرمو سپری کردم. پر استرس پر تنش... اما روز آخر همه رو همونجا گذاشتم و اومدم سمت خونه. 

تو سالهای بعد ازدواجم واقعا با اینکه امسال کل اسفند رو سرکار رفتم و مرخصی نداشتم ولی اولین باری بود که تا لحظه سال تحویل کار نداشتم و یک روز جلوتر همه کارها تموم شده بود.

تازه امسال خونه تکانی عید هم کامل با من و بابا مسعود بود و به خاطر شیوع کرونا وقت کارگر رو کنسل کردیم و البته تجربه خوبی هم بود.

هفت سین رو چیدیم و وقتی خوابیدید لباسهاتونو اتو کردم و ساعت 5:30 صبح بود که خوابیدم و یک ربع هفت هم بیدار شدم و بابا رو بیدار کردم اما شما انقدر خوشگل خوابیده بودی که دلمون نیومد بیدارت کنیم.

موقع سال تحویل حرم خالی امام رضا رو دیدیم و دعای سال تحویل خوندیم و دعا کردیم و بعد هم به مامانی و بابایی و عزیز زنگ زدیم و دیگه رفتیم خوابیدیم.

صبح که بیدار شدی من و بابارو دیدی گل از گلت شکفت گفتی سلام اوب بخیر مرسی پیشم موندید. بابا مسعود قرآن رو آورد و عیدی از توش برداشتیو بعدم با بابا مشغول بازی شدی. مامان سانازم میز جشنتو یکمی تغییرات داد و عصر بابا مسعود رفت دنبال مامانی مریم و آوردش خونمون و خاله و عمواحمد و غزل و عزیز فریده هم اومدن و تا شب پیشمون بودن.

خاله سارا مامانی رو برد خونه و چون میخواستن زودتر برن شام نموندن، عزیز پیشمون موند و شام خوردیم تا ساعت 4 صبح شما کاملا سرحال بازی میکردی و دیگه 4:30بود که رفتیم و خوابیدیم. روز دوم عید هم بعدازظهر عمه مریم اومد.

روزهای عید برناممون کلا بهم ریخته بود ساعت 4 یا 5 صبح میخوابیدیم 12 بیدار میشدیم دوباره 6 میخوابیدم تا 8 و بعد هم می نشستیم پای سریالها.

ولی جالب انقدر من و بابا خسته بودیم اصلا تو این 15 روز حوصلمون سر نرفت. واقعا به این تعطیلات و تو خونه موندن و استراحت نیاز داشتیم. تو روزای عید تلفنی حال همه رو پرسیدیم و عید رو تبریک گفتیم.

شما هر روز که بیدار می شدی بعد از قول تشکر بابت موندنمون خونه ازمون برای روز بعد قول می گرفتی و میگفتی مامان اشاشه (اجازه) هست فردا پیشمون بمونی من و بابا هم میگفتیم بله و بهت قول میدادیم.

البته این روزا تا تونستیم به پوستمون رسیدیم و از همه کرمهایی که قبلا خریده بودیم و وقت نمیکردیم استفاده کنیم به نحو مطلوب استفاده کردیم و شما هم که پایه اینکارایی با من جلو آینه می ایستادی و هر چی میزدم به صورتم تست میکردی.

دوشنبه 9 فروردین رفتیم دنبال مامانی و باتفاق رفتیم خونه خاله ساراو چند ساعتی اونجا پیش هم بودیم، فقط جای بابایی خالی بود...

 بعداز 10 روزی از خونه اومدیم بیرون، وقتی سوار ماشین شدم یه حس غریبی به ماشین داشتم، چند ساعتی خونه خاله بودیم و بهمون خیلی خوش گذشت، بابایی هم با واتس اپ کنترلمون میکرد که فاصله رو رعایت کنیم،  شما هم یک کتونی خوشگل عیدی گرفتی.

ما که اومدیم خونه خاله هم مامانی رو برد خونه.

روز سیزده بدر هم عمو احمد و خاله سارا و غزل اومدن خونمون و حسابی بهمون خوش گذشت، خاله سارا برامون آش دوغ عالی درست کرده بود و عمو احمد هم برامون یک کوبیده فوق العاده آماده کرد، بابا مسعود هم جوجه ها رو سیخ زد، عزیز هم برامون آش رشته گذاشت.

ناهار رو تو حیاط خوردیم و بعد از ناهار اومدیم تو خونه و یک چرتی زدیم عصر هم عمو احمد و بابا و دریل کاری هایی که داشتم رو انجام دادن و شب هم پیتزا گرفتیم و بعد از انجام اقدامات ایمنی بر روش خوردیم. خاله اینا یک شب بود که رفتن.

چهاردهم هم خاله اومد دنبالم و باهم رفتیم خونه مامانی و بابایی و بهشون سر زدیم و غذاهای سیزده رو براشون بردیم.چند ساعتی پیششون بودیم و بعد هم اومدیم خونه.

جمعه هم از صبح خونه رو جمع و جور و ضدعفونی کردیم و لباسامونو آماده کردیم و دیگه از بعداز ظهرم راحت و آسوده بودیم تا از فردا به امید خدا کار رو شروع کنیم.

الهی امسال بهترین سال باشه برای همه، میدونم با درسهایی که امسال از این ویروس کوچولوموچولو یاد گرفتیم روزهای قشنگ بیشتری رو در آینده سپری میکنیم، قدر سلامتی مونو بیشتر میدونیم، یادمون میمونه موقع سختی ها کیا بیشتر هوامونو داشتن و سعی میکنیم بیشتر قدردانشون باشیم.

الهی خداوند به همه خانواده ها و پدر و مادرهایی که عزیز از دست دادن صبر بده و روزگار از این به بعد روی خوشی داشته باشه.

خدایا، خدای مهربون دستامونو رها نکن. من فقط تو رو دارم و فقط به تو می نازم.

الهی شکرت که نگاهم میکنی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)