سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

تولد خاله سارا

1399/8/24 12:44
نویسنده : مامان ساناز
184 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز تولد خاله سارا بود، هفته پیش که خونه خاله بودیم با غزل برنامه ریزی کردیم برای سوپرایز خاله سارا.

چون مامان پنجشنبه تا بعدازظهر سرکار بود و غزل هم کلاس داشت قرارمون برای تولد شد روز جمعه که دقیقا روز تولد خاله بود.

از پنجشنبه هم کلی به مامانی و بابایی سپردم که خواهشا تولد خاله رو تبریک نگن تا برناممون لو نره با اینکه پنجشنبه شب هم شام خونه خاله بودیم اما هیچکدوممون تولد خاله رو تبریک نگفتیم، صبح جمعه هم بابایی به مامانی گفته بود آماده شو بریم خونه، خاله سارا کلی اصرار کرده بود که بمونن.

از قبل مدل کیک تولد خاله رو انتخاب کرده بودم چون دوست داشتم کیک و تولد 40 سالگیش ویژه باشه و به شقایق سفارش داده بودم، پنجشنبه هم که داشتیم میرفتیم خونه خاله بادکنک و بقیه چیزهایی که برای تزئین میزش میخواستم آماده کردم.

جمعه هم طبق قرارمون با عمو احمد، بعد از ناهار عمو احمد بردش بیرون و ماهم که جلو در خونه خاله آماده بودیم، مامان ساناز سریع رفت بالا و اقا سورنا و بابا مسعود و مامانی هم رفتن برای گرفتن کیک.

بدو بدو با کمک بابایی و غزل کارهامون انجام دادیم و بعد هم با غزل رفتیم پارک سرکوچه خونشون  کلی برگ جمع کردیم و خریدامونو کردیم و آومدیم خونه آماده شدیم، حالا هرچی زنگ میزدیم که عمو احمد خاله رو بیاره میگفت هنوز کارمون مونده و آخر به اصرار خاله سارا برگشته بودن.

تا خاله سارا زنگ خونه رو زد آهنگ تولدت مبارک رو پلی کردیم و با فشفشه اومدیم جلوش، خاله سارا خشکش زده بود اصلا انتظار میز و این مدل تولدو نداشت.

دیگه خاله هم آماده شد و عکسای یادگاری گرفتیم و بعدم مراسم کیک و کادو...

تو قسمت کادوها سورپرایز اصلی با بابایی و مامانی بود که به هممون کادو دادن... گفتم خوب چرا اینطوری کردید یهو مامانی گفت با این اوضاع کرونا شاید تا تولد شماها نبودیم، گفتم نخیر ان شالله حتما هستید و صحیح و سلامت هم هستید... فقط با این کار ضرر کردید و باید برای هر تولد باید به همه کادو بدید.

بابایی داده بود اسمهامونو رو کارتا نوشته بودن و شما هم کلی ذوق داشتی که مال منه اسم منه. شام هم مامانی برامون همبرگر درست کرد.

بعد از شام هم سریع برگشتیم خونه که بتونیم صبح بیدار بشیم و بریم سرکار تو راه خونه خوابت برد چون ظهرهم نخوابیده بودی و حسابی خسته بودی. دیگه تا ما ا»اده خواب شدیم از خواب بیدار شدی و گفتی کی اومدیم اینجا ...

بعدم گفتی شربت پودرمو نخوردم و شربتت رو خوردی و رفتی دوباره آقای آقا خوابیدی.

تولد خاله سارای گل مبارک، خداروشکر میکنم که در کنار همه مهر و توجهی که به من داشته، بهترین خواهر دنیا رو قسمتم کرده، روزی هزار بار خدارو به خاطر داشتنش سپاس میگم.

و سهم شما هم از این نعمت، بهترین خاله دنیا بوده که بی منت و با عشق و علاقه هر روز کنارته و برات کلی زحمت میکشه. الهی که همیشه تنش سلامت باشه و لبش خندون.

خاله امشب وقتی میخواست شمع تولدش رو فوت کنه برای آرزوی مشترکمون هم دعا کرد و همگی آمین گفتیم.

الهی دوباره همه خانواده ها به آرامش برسن، الهی در آینده ای نه چندان دور کشور ما و همه دنیا جای بهتری باشه برای زندگی.

امید تنها چیزی هست که این روزها بهش خیلی نیاز داریم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)