محرم 1396
محرم از راه رسید و مامان ساناز که از وقتی فهمیده بود شما پسر هستی کلی نذر و نیاز برای این ماه گذاشته بود حالا باید یکی یکی نذرهاشو ادا میکرد.
با هماهنگی عمو احمد گوسفندی که نذر هیات داشتیم رسید، آقا سورنا هم که با سلیقه عزیز فریده و به سفارش مامان ساناز صاحب لباسای محرمی خوشگل شده بود لباس علی اصغرش و پوشید و سربندهم بست و رفتیم پایین تا در حضور خودمون نذر مون انجام شه.
راستش روزهای بعد از زایمان خیلی سخت میگذشت ورم دست و پای من همچنان ادامه داشت بعلاوه که خارش شدید دست و پا هم که از ماه های آخر بارداری ایجاد شده بود شدت گرفته بود و تمام بدنم جای زخم بود برای همین نذر کردم ان شالله تا تاسوعای حسینی که همه این مشکلات بر طرف بشه و من و پسرم سلامت باشیم گوسفند قربانی کنیم.
بعد از قربانی گوشت رو داخل ماشین گذاشتیم و رفتیم آشپزخانه هیات تحویل دادیم و برگشتیم خونه خاله سارا.
از پنجشنبه مراسم اتراقمون خونه خاله سارا شروع شده بود البته بابایی و مامانی هم بودن. روز تاسوعا بعد از ظهر بابا مسعود اومد و لباسای پسر گلم رو تنش کردیم و رفتیم سرکوچه خاله و از تکیه ها و علامت ها عکس گرفتیم.
هرکسی هم که رد می شد و سورنا رو میدید شروع میکرد به تعریف و من و بابا مسعود هم حسابی حال میکردیم.
شب عاشورا عمو احمد بردمون بیرون، دوری زدیم و چای با طعم های مختلف خوردیم و در راه برگشت هم برای نذر عاشورا و سقایی آقا سورنا شیر کاکائو خریدیم.
صبح عاشورا، پسر ماه من لباس سقایی به تنش کرد و به اتفاق عمو احمد رفتیم نزدیک مغازش، بعدهم اومدیم سر چهار راه حافظ و نذرمون رو ادا کردیمو چون دیگه آقا سورنا خوابش برده بود برگشتیم خونه و خیلی بیرون نموندیم.