خونه خاله سارا
امروز می خوام برای پسرم از خاله مهربونش بنویسم، از لطفی که مثل همیشه خداوند به من داشته و بهترین خواهر دنیا رو قسمت من کرده. بعد از ترخیص از بیمارستان، همگی به اتفاق رفتیم خونه خاله سارا، قرار گذاشته بودیم روزهای اول بعد از زایمان رو که نیاز به مراقبت بیشتری داریم همه اونجا باشیم. خاله و عمو احمد هم تخت قدیمی غزل و اتاق مستر رو برای ما آماده کرده بودن تا ما کاملا راحت باشیم. بابایی و مامانی که دائما پیشمون بودن و صبح ها هم عزیز فریده می اومد، بعد از ظهر هم بابا مسعود و به این ترتیب این روزها جمعمون حسابی جمع بود. اولین شب حضور در خانه خیلی بد گذشت از شب تا صبح آقا سورنا حسابی گریه و بدقلقی کرد و هیچ کس نتونست بخوابه، من که حسابی کلا...