سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

حضور در مدرسه

1401/5/12 23:45
نویسنده : مامان ساناز
78 بازدید
اشتراک گذاری

تو گروه مدرسه اعلام کردن که هر روز یک گروه برای گرفتن لباس و کتاب به مدرسه مراجعه کنند.

تایم پیش دبستانی هم چهارشنبه 12 مرداد بود، اون روز رو مرخصی گرفتم تا باهم بریم چون مدرسه ات رو ندیده بودم.

صبح با هم آماده شدیم و راهی مدرسه شدیم اول رفتیم طبقه بالا و یک لیست بهمون دادن و براساس هزینه هایی که تو لیست نوشته بوده دومیلیون ششصد و هفتاد هزارتومان کارت کشیدیم و فیش رو به اتاق دیگه تحویل دادیم و کتابها رو گرفتیم. بعد رفتیم طبقه پایین و براساس شماره هایی که لحظه ورود بهمون داده بودن وارد اتاق پرو شدیم اول یه دست شورت و شلوارک فوتبال گرفتی بعد یه دست گرمکن ورزشی و در آخر هم پیراهن و شلوار فرم مدرسه و ایستگاه آخر مجدد یک میلیون سیصد پول لباس دادیم و از اتاق خارج شدیم البته لباس فرم چون فقط برای سایز زدن بود قرار شد تو شهریور که برای آمادگی میاید بهتون تحویل داده بشه ولی بقیه لباسها رو گرفتیم و از یکی از مربها هم پرسیدی میتونم شماره و اسم بزنم رو لباسم ایشونم گفت بله حتما ببر برات بزنن خیلی هم خوبه.

بعد باهم یه دوری تو حیاط مدرسه زدیم و سرویس بهداشتیا رو دیدم که هم فرنگی داشت و هم تمیز بود بعدم کلاسهای تابستونی تموم شد و بچه ها اومدن سمت حیاط و سر و صدای بازیشون بلند شد.به حیاط مدرسه ات که نگاه مکردم قلبم میگرفت یاد حیاط مدرسه دبستان خودم افتاد چقدر بزرگ بود 10-15 تا درخت بزرگ تو حیاط مدرسمون بود که البته هنوزم پا برجاست زنگای تفریح زیر سایشون میشستم و فصل بهار که میشد حیاط مدرسه پر توتایی میشد که از درختا ریخته.

اما حالا شماها باید تو این حیاط کوپیک چطوری بازی کنین؟ جدا از همه دستشویی رفتنت ، پله های مدرسه ... وای که چقدر نگزانم میکنن، واقعا نمیفهمم مامان من وقتی ما کوچیک بودیم چطور این رنجها و نکرانی ها رو تحم کرده من که یک لحظه ذهنم اروم و قرار نداره.

سورنای عزیزم پسر نازنینم با اینکه دوسال از بهترین زمان کودکیت رو به خاطر کرونا مجبور شدی خونه بمونی اما تمام چیزهایی که از واجبات بود و یادگیریش به رشد و شکوفایی استعدادهات کمک میکرد رو دقیقا در زمان خودش شروع کردیم. خدا روشکر میکنم با وجود اینکه شاغل بودم و زمان حضوری کافی نداشتم اما برای هرکدوم از برنامه ها و کلاسهات تا آنجا که میتونستم تحقیق و جستجو کردم و برای هرچیز بهترینشو انتخاب کردم و بابا مسعود هم هر هزینه ای لازم بود پرداخت کرد تا من خیالم راحتم باشه و شما اصولی و درست آموزش ببینی و خاله سارا مهربون هم مثل همیشه ما رو حمایت کرد و قبول زحمت کرد برای کلاسات.

یک سال از روزی که موسیقی رو شروع کردی میگذره، وقتی نت میخونی، وقتی ریتم میگیری، وقتی بلز میزنی دلم ضعف میره و فقط خداروشکر میکنم که انتخاب درستی داشتم برای این راه.

الان 2 ماه از کلاس فوتبالت میگذره هرچند کلاس فوتبال برای ما چالش های جدیدی درست کرد اما بازم زنگ خطری بود که ما قبل از شروع مدرسه دنبال راهکارهای اصولی باشیم و حالا امروز که برات مینویسم با پشتکار و همکاری هم تونستیم از این چالش هم عبور کنیم و کلاس فوتبال با کادر خوب آکادمی به خوبی داره پیش میره و هرروز خوشحالتر و راضی تر از روز قبلی.

و از ماه آینده هم مدرسه شروع میشه.

امیدوارم با بناهایی که در زندگیت گذاشتیم بتونی مسیر آیندت رو به خوبی شناسایی کنی و درست قدم برداری، مطمئن باش تا زمانی که قلب من و بابا میتپه و نفس داریم کنارتیم و دوش به دوشت برای آرزوها و خواسته هات میجنگیم و حمایتت میکنیم.

سلامت، شاد و تندرست باشی پسر مهربانم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)