بولینگ
امروز از طرف شرکت بابا مسعود دعوت شده بودیم برای بولینگ به پاساژ تیراژه.
کلی تو لاین بولینگ با بابا بازی کردی و خوش گذروندی.
بعد از بولینگ هم یه دوری توی پاساژ زدیم و دم رفتن هم عمه مریم و عمو امیر و آرمان و آرمین رو اونجا دیدیم.
راستش رفته بودم که کلی بهم خوش بگذره اما از دیدن همکارای بابا مسعود و جوی که داشتن خیلی دلم گرفت، بابا تو شرکت قبلی خیلی جایگاه و پست خوبی داشت ولی از وقتی شرکتها ادغام شده بودن با اینکه بابا اسمن سمت و جایگاه خوبی داشت اما رسما نقشی نداشت و این خیلی اذیتش می کرد.
از ته ته دلم برای بابا مسعود کلی آرزوی خوب کردم، امیدوارم هرچه زودتر یه کار بهتر پیدا کنه و از اینجا بیاد بیرون.
الهی آمین.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی