چهارم تیرماه که سومین روز تولد نازنین پسرم بود باید برای آزمایشات غربالگری به بیمارستان می رفتیم. اولین شب حضور در خانه کاملا به بیداری سپری شد. البته کاش فقط همه ما بیدار بودیم و پسرم در آرامش می خوابید. سورنا شب تا صبح رو به بی تابی و گریه گذروند، که بیشتر به خاطر شیر نداشتن مامان و گرسنه موندن بود. صبح باید در کلاس آموزش شیردهی بیمارستان شرکت می کردیم که به خاطر بی خوابی شب گذشته نتونستیم به موقع بریم و وقتی بیمارستان رسیدیم خانم دکتر خیلی بد باهامون رفتار کرد و کلی ما رو دعوا کرد. چون چندتا مامان همزمان رسیدیم دکتر تو اتاق خودش بهمون آموزش داد ولی خیلی عصبانی بود. اون روز خانم دکتر زردی پسرم رو با دستگاه چک کرد و خیالمون...