سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

تیشه روزگار

1402/6/13 11:56
نویسنده : مامان ساناز
192 بازدید
اشتراک گذاری

قبلترها وقتی میخواستم بدترین روز عمرم رو بگم، روز سکته بابایی یادم می ‏اومد، قبلتر از اون،  روز سکته بابابزرگم، اما حالا هر روز این یکسالی که گذشته بدترین روزهای عمرم بوده، تو شادیهام، تو خنده هام، تو بهترین لحظه هام یه غم عمیقی قلبم رو به درد میاره.

تو این روزهای تلخ خیلی چیزها رو بهتر و عمیق تر فهمیدم.

اینکه میشه تو شهر خودت، پیش دوستان و فامیلای خودت، پیش یه عالمه آدم آشنا باشی، اما خیلی غریبه باشی، اینو با تمام وجودم روز عمل بابایی حس کردم، اون روز بیشتر از همیشه نیاز داشتم کسی از تو مراقبت کنه تا ما بریم بیمارستان برای عمل بابایی، اما ... یکی از همکارام گفت مامانم دخترمو نگه میداره سورنارو هم بیار تو با خیال راحت برو بیمارستان، ندا گفت من مرخصی میگیرم میام سورنا رو با سام میبرم بیرون خوش بگذرونن گفتم نه سورنا میمونه پیش... اما نمیدونستم پیش کی؟ آخر شب دیگه وقتی ناامید شدم به غزل گفتم تو بمون پیش سورنا نیا بیمارستان و غزل اونروز تمام روح و جونش بیمارستان بود اما موند که منو حمایت کنه. وقتی از بیمارستان اومدیم بیرون کل مسیر رو تا خونه گریه کردم و با بابا مسعود صحبت کردم بابا گفت کاش به بقیه میگفتی که کمک میخوای، هرچند بابا هم میدونست من چی میگم ولی میخواست ... اما من معتقد بودم آدمایی که کمک خواستن و حال و روز منو درک نکردن از صد پشت غریبه هم غریبه ترن بودن.

این روزا هر بار دلم از بی مهری آدما میگیره، اون روزو یادم میارم، من از اون روز که سخت تر نداشتم، بعد به خودم میگم ای بابا این همون آدمه است خوب معلومه قبولی دانشگاهتم نمیتونه تبریک بگه، این همون آدمه است معلومه تولدتو نمیتونه تبریک بگه، این همون آدمه است معلوم نمیتونه زنگ بزنه حال باباتو بپرسه، این همون آدمه است معلومه پست تولد بچه ات رو لایک نمیکنه و ... تهش به خودم میگه تو که به این باور رسیدی که این آدمه از آدمای زندگی تو نیست اینم سند و مدرکش! و اینطوریه که این 39 سالگی پر از تجربه شده، پر از دور ریز، تجربه هایی که شاید هیچوقت دوست نداشتم تجربه شون کنم، دوست داشتم آدما همونطور تو باورم میموندن که در ظاهر نشون میدادن، اویل پذیرشش برام سخت بود اما الان دیگه نه. 

پسرم قرار نیست همه مارو دوست داشته باشن، قرار نیست همه از موفقیت ما، از موقعیت ما، شاد بشن، قرار نیست همه از ناراحتی ما ناراحت بشن، اما لزومی هم نداره این آدما جایی در زندگی ما داشته باشن. پس بهتره آدمایی که دوسمون دارن و دوسشون داریم رو قدر بدونیم و بقیه رو برای همیشه بی خیال بشیم.

سورنای من، در این روزگار سختی که تجربه کردم و دارم میکنم، کسانی هم کنارم بودن که هر روز خدا را به خاطر حضورشون شکر کردم، یه جاهایی دستم رو گرفتن و حمایتم کردن که روزها با خودم فکر میکردم مگه من برای این آدم چیکار کردم که اینطوری داره به من محبت میکنه، بعضی ها یه جوری اومدن جلو که فکرشو نمیکردم یه جوری دوش به دوشمون شدن برای تحمل این روزها که دلمون قرص شد به حضورشون و این آدما یادم دادن که زندگی پر از خداحافظی های غیر منتظره است و خوبه که بهترین تصویر تو ذهن بقیه باشی.

پسرم یادت باشه ما میتونیم هر انتخابی در زندگی داشته باشیم میتونیم کسانی رو دوست داشته باشیم میتونیم از خیلی ها بدمون بیاد یا حتی متنفر باشیم اما هرگز و هرگز حق نداریم به کسی آسیب برسونیم، بای دهمیشه برای همه آدمها خیر و نیکی طلب کنیم. هر جا تونستیم و خواستیم حامی و دستگیر باشیم و هر جا نتونستیم و نخواستیم بار اضافه ای نباشیم.

پسرم میدونم این روزها برات مامان خوبی نبودم میدونم با تمام تلاشی که برای شاد بودن میکنم موفق نیستم و تو هر روز شاهد گریه  و ناراحتیم هستی، اما میخوام بدونی رنجی که تحمل میکنم خیلی بیشتر از توانمه و یه جاهایی دیگه نمیتونم ...تو این روزها دلم از هرچی و هرکی گرفت فقط گفتم خدایا انقدر شادیشون زیاد باشه که هیچ وقت نفهمن به من چی گذشته، هر بار اشک ریختم گفتم خدایا آنچه من کشیدم آنچه من دیدم بدترین آدم روی زمین هم تجربه نکنه.

الهی نگاه خدا بیش از پیش به ما باشه و این سختیها ختم بخیر بشه.

پسندها (2)

نظرات (0)