سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

سالگرد ازدواج خاله سارا و عمو احمد

1402/5/20 23:55
نویسنده : مامان ساناز
202 بازدید
اشتراک گذاری

این چند روزی که بابایی مرخص شده بود حال و اوضاعش خیلی خوب نبود.

واسه همین کل این چند روز تا امروز صبح خونه خاله بودیم، که دور و بر بابایی شلوغ باشه. صبح به خاله گفتم من دیگه آخر شب میام که تا صبح حواسمون به بابایی باشه، خاله گفت عصری بیاید امشب سالگرد ازدواجمونه دور هم باشیم.

بابا مسعود اومد دنبالمون و رفتیم خونه، خونه رو مرتب کردیم، ناهار خوردیم، کلاس زبان شما هم تشکیل شد و عصری بود که رفتیم چری برای خاله اینا یک کیک و شمع 23 خریدیم و رفتیم خونشون.

حضور بعضی آدمها در زندگی آدم شبیه معجزه است. مثل حضور خاله سارا و عمو احمد تو زندگی ما.

از روزی که عمو احمد اومد تو خانواده ما، من همیشه احساس کردم خدا بهم برادر داده اما با جرات میتونم بگم محبتها و همراهی هاش همیشه فراتر از یک بردار و پدرانه بوده، همیشه تو لحظه هایی که بهش نیاز داشتیم بدون اینکه به زبون بیاریم کنارمون بوده و کمکمون کرده.

از پارسال شهریور که بابایی عمل کرده تا حالا، مامانی و بابایی سرجمع یک ماه خونه خودشون نبودن، خاله نمیذاره برن، تا اونجایی که توان داره براشون زحمت میکشه، عمو احمد همیشه با روی خوش پذیراشونه، بابایی رو حمام میکنه، آرایشگر میاره خونه موهاشو کوتاه میکنه، ریشاشو میزنه، ماساژش میده و... و من و مامان مریم زبانمون قاصر از تشکر بابت این همه مهر و محبتشونه.

خدا بهترین فرشته هاشو به ما داده.

اینکه تو چقدر خونه خاله آرامش داری، اینکه چقدر عمو احمد و خاله رو دوست داری، اینکه چقدر دوست دارن و برات وقت می‏ذارن. قوت قلبه من و بابامسعود هست وگرنه بعید میدونستم بتونم به کارم ادامه بدم.

من همیشه خدارو شاکر بودم به خاطر داشتن خاله سارا و عمو احمد.

امشب 23 سال از ازدواج خاله و عمو گذشت، الهی 120 سال کنار هم شاد و سلامت زندگی کنن. تنشون سلامت باشه و دلشون شاد.

الهی خداوند به وسعت قلب مهربونشون سلامتی و شادی و برکت در زندگیشون جاری کنه.

الهی غزل خانوم ما خوشبخترین باشه.

نگاه مهربان خدا مهمان لحظه به لحظه شون، چشم وفکر بد ازشون دور.

پسندها (3)

نظرات (1)

آویناآوینا
22 مرداد 02 7:55
از طرف آوینا شاعر کوچولو هم سالگرذ ازدواجشون رو تبریک بگید