سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

کلمات تازه

1399/1/23 9:25
نویسنده : مامان ساناز
149 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها که میگذره، هر روز با واژه های جدید و حرف های قلمبه سلمبه ای که ازت می شنویم شوکه می شیم.

دیشب شام خونه عزیز بودیم، عمه مریمینا هم بودن وقتی می خواستن برن گفتی عمه نرید هنوز چایی نخوریدم، این یکی از مراسم زیرکانه شماست وقتی میخوای کسی از خونمون نره یا مهمونی هستیم دوست داری بیشتر بمونی تا میگیم بریم می گی نه هنوز چایی نخودیم(نخوردیم)

شبایی که عزیز شام پیش ماست وقتی بلند میشه بره میگی عزیز نرو وقته آااب(خواب) نیست وقته چاییه.

دیشب وقتی اومدیم خونه یهو بهم گفتی مامان تب دارم چی تار(کار) تنم(کنم) هنوز تبم نیومده پایین. گفتم بیا ببینم، دست زدم به پیشونیت گفتم نه مامان تب نداری، گفتی چرا حس می تنم(می کنم) تب دارم.

ظهرم عطر زده بودم اومدی گفتی بو چی میاد؟ بو حس می تنم(می کنم) 

خلاصه شب بعد از ماجرهای روتین شربت پودری(پودر آهن) و مسواک رفتیم که بخوابیم، پا شدی نشستی تو تخت گفتی مامان گرممه عرق کردم. یعنی خدایی میمونم مثلا عرق رو از کجا می فهمی؟؟؟!!!!

اوون(جون) من و به اودا(خدا) از اون واژه هایی که وقتی میگی دوست دارم گازت بگیرم.

وقتی برام یه چیزی تعریف میکنی میگم واقعا؟؟ اینطوری شد؟ با یک لحن جدی می گی آره به اودا.

وقتی با غزل کل کل میکنی ازش چیزی میخوای میگی غزل اوون من اوون من.

الهی سلامت باشی عشق مامان ساناز و بابا مسعود.

 

پسندها (1)

نظرات (1)

نرگسنرگس
25 فروردین 99 14:26
عزیزم...چه با نمک !!!!🤗
مامان ساناز
پاسخ
ممنونم عزیزم.