سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

جایزه اولین شعر

1399/1/21 22:47
نویسنده : مامان ساناز
244 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 16 فروردین شعر یه توپ دارم قل قلی رو برای مامانی و بابایی خوندی و مامانی هم گفت برات یه جایزه میخرم و گفتی تفنگ میخوای.

اما بابا مسعود یکشنبه رفت و برات تفنگ خرید.

خاله مریم قبلا برای یک ماشین پلیس زرد پلاستیکی خریده بود که حسابی داغونش کرده بودی و شب عید انداختمش دور. همون موقع هم به جای اون برات یک ماشین پلیس فلزی خریدیم و به انتخاب خودت قرمز برداشتی.

ولی هر وقع بهونه میگرفتی ماشین پلیس زرد از ما میخواستی. چند شب پیش باهم رفتیم چند تا پیج اسباب بازی دیدیم، گیر داده بودی که همین الان بیارن گفتم الان شبه صبح میارن صبح تا بیدار شدی گفتی صبح شده چرا نیاوردن بابا مسعود هم که رفته بود خرید برات یه ماشین پلیس خرید و آورد و بهت گفت پستچی آورده تا ماشینتو دیدی گفتی آخ جون مامان دیویس شیشه.

روز بعدشم که بابا برات تفگ خرید چون اولین روزایی بود که ما بعد از 15 روز رفته بودیم سرکار سعی میکردیم سوژه جدید برای رفتن به خونه خاله داشته باشی.

روز بعدشم بابا رفت و برات آمبولانس خرید.

مامانی هم که امروز میومد خونمون تو راه به بابا گفته بود جلو اسباب بازی فروشی وایسه برات ماشین بخره بابا مسعود هم بهش گفته بود ماشین زرد بخره، بلکه از داستان پلیس زرد خروج کنیم.

تا مامانی ماشینو بهت داد جیغ کشیدی و ذوق کردی و گفتی مامانی دستت درد بتونه(نکنه) مرسی ماشین خریدی. گفتم مامان دستتون درد نکنه(با تاکید بر نکنه)

بعدم که واتس اپ گرفتیم ماشینتو به بابایی نشون بدی گفتی بابایی دستتون درد نَبِتونه برام ماشین خریدید.

بابایی هم که به مامانی گفته بود تا رسیدی تمام ماشینای سورنا رو ضدعفونی کن.

مامانی بیچاره هم تا رسید یه سفره پهن کردن و با آب و وایتکس تمام اسباب بازیهاتو ضدعفونی کرد.

اینم اولین جایزه برای اولین شعر حفظی.

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)


23 فروردین 99 13:11
خدا حفظش کند