سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

تولد 20سالگی غزل

1402/4/17 18:43
نویسنده : مامان ساناز
138 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه شب و دو شب زودتر تولد 20سالگی غزل خانم برگزار شد خاله شعله و عمو مهدی، دایی کامی و زندایی شادی و دایی حامد و زندایی آیدا هم بودن.

شما و درسا هم با هم بازی کردید، بهمون خیلی خیلی خوش گذشت، راستش باورم نمیشه دختر کوچولویی که تو زندگی من کلی تحول ایجاد کرد و همیشه سعی کردم الگو خوبی براش باشم حالا واسه خودش یه خانم 20 ساله شده.

برای غزل یک آویز ساعت هدیه خریده بودم گفتی مامان من چی هدیه بدم، گفتم چی دوست داری هدیه بدی گفتی انگشتر، من انگشتر دوقلبی که همین هفته از طلافروشی نزدیک خونه خاله خریده بودم بهت نشون دادم گفتم این خوبه گفتی آره عالیه.

شب بعد از اینکه مراسم تولد تموم شد غزل رو صدا کردی تو اتاق و رو زانو نشستی و در جعبه رو براش باز کردی، من خشکم زده بود!!!!!

بعدم انگشتر دست غزل کردی و گفتی غزل دیگه با من کات نکن!!!

یعنی دیگه نمیدونستم چی بگم، آخه اینارو از کی و کجا یاد میگیری؟

جمعه شب هم بعد از رفتن خاله لیلا و خاله زهرا که برای دیدن بابایی اومده بودن خونه خاله سارا، به پیشنهاد مامان ساناز همگی رفتیم ارکیده تا تولد اصلی غزل رو هم مثل شب تولد شما کنار هم باشیم.

اونجا گیر داده بودی که آقایی که پیانو میزد آهنگ نازنین مریم رو بزنه آخر هم با بابا رفتی و بهش گفتی، ایشونم سریع آهنگی رو که میزد قطع کرد و نازنین مریم رو برات زد.

بابایی حالش خیلی خوب نبود، مامانی و خاله هم همینطور ...

و من تمام سعیم رو کردم تا چند ساعتی حال و هواشون عوض شه و از فکر مریضی و غم رها بشن.

الهی بابایی هرچه زودتر خوب خوب بشه و تواناییشو بدست بیاره و همه شاد و سلامت کنار هم باشیم.

چشم و فکر بد از خانواده مون دور و نگاه مهربان خدا همراه هر لحظه مون.

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)