سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

انطباق کنم

1400/4/4 18:04
نویسنده : مامان ساناز
118 بازدید
اشتراک گذاری

داستان این روزای ما انطباقه.

یعنی دورت بگردم وقتی مامان و بابای آدم سیستمی باشن و کار و حرفه اشون سیستم باشه و انطباق و عدم انطباق، بچه هم باید به جای انتخاب دنبال انطباق باشه.

این روزا میخوای همه چی رو انطباق کنی، امروز با هم رفته بودیم برات دمپایی بخریم، سایز پات هیچی موجود نبود و برای همین یه صندل راحتی برات برداشتم مفازه رو گذاشته بودی رو سرت.

گفتی مامان چرا اینکارو میکنی مگه من نمیخوام بپوشم باید خودم انطباق کنم چرا تو انطباق میکنی.

دیدم نخیر بی خیال نمیشی گفتم باشه برو هر چی دوست داری بردار بپوش، از هر مدلی خوشت میومد یا بهت کوچیک بود یا خیلی بزرگ سوال هم که میکردیم میگفت سایز شمارو نداره.

حسابی ناراحت شده بودی، با تاکیدم گفتی پس دیگه نمیخوام برام چیزی بخرید بریم یه جای دیگه.

از مغازه آوردمت بیرون و باباهم چیزای که انتخاب کرده بودم خرید و اومد تو ماشین گفتی چرا این کفشو خریدی من که اینو نخواستم گفت برای شما نیست برای پسر ندا خریدم گفتی جایزه؟

گفتم نه بابا بهم سپرده بود اینو برای پسرش بگیرم چون نزدیکه خونشون از این مغازه ها نیست. تا رسیدیم خونه گفتی مامان میشه این کفشه برای من باشه گفتم خوب تو که دوسش نداشتی گفتی چرا یادم نبود اون موقع من خیلی اینو دوست دارم.

گفت باشه برش دار من میرم یکی دیگه واسه پسر ندا میخرم. گفتی نه دیگه براش نخر.

دیدم دوباره داری داستانو به سمت بد میبری گفتم باشه میگم خودش بره یه مغازه پیدا کنه واسه پسرش بخره.

اینم از انطباق امروزت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)