یک روز پرکار
پسرکم روزهای سختی رو میگذرونم، بابایی هفته سومی که بیمارستانه و نصف قلب و روح من هم اونجاست، خیلی حال و حوصله ندارم. یک شب بعد از بستری بابا ناصر در بیمارستان، شما دچار اسهال و استفراغ شدی و هنوزم خیلی اوضاع دلت خوب نیست. از همه بدتر غذا نخوردنته، این سه روزی که من پیشت بودم نه صبحانه خوردی نه ناهار و نه شام. حرص خوردن های منم با شما و بابا مسعود به هیچ نتیجه ای نمیرسه. درست از شش ماهگی که برات غذا رو شروع کردیم همین داستانو داشتیم، من همش حرص میخوردم که غذا بخوری، بابا هم میگفت گرسنه باشه میخوره، زورش نکن. وقتی میخوام لباستو عوض کنم دنده ها و ستون فقرات به وضوح مشخصه، دلم آشوب میشه، اما چیکار کنم که حریف غذا خوردنت نمیشم که نمیشم...
آزمایشات یک سالگی
برای ویزیت ماهانه که رفتیم پیش دکتر برای پسرمون آزمایش خون و ادرار نوشت. از بیمارستان چک کردیم و مطمئن شدیم که روز جمعه هم می تونیم آزمایشات رو انجام بدیم. صبح جمعه بهت صبحانه ندادیم و سریع عازم بیمارستان شدیم. اگر بگم بدترین دقایق عمرمو سپری کردم دروغ نگفتم، پرستار گفت ببرنت اتاق نوزادان یا تو بغل خودمون بشینی گفتم نه همینجا پیش خودمون. تو بغل بابا نشستی و من هم روبه روتون ایستادم، وقتی گریه میکردی و با چشات نگام میکردی که بغلت کنم قلبم داشت از جا در میومد، آنقدر گریه کردم و خودم زدم که همه بیرون اتاق آزمایشگاه نگاه میکردن و حالشون بد شده بود. ولی حداقل خدراوشکر کردم که نمونه گیر خیلی حرفهای بود و با اولین سوزن خونتو گرفت و اذیتت ن...
ویزیت پزشک 17
ویزیت پزشک 16
آخ آخ که امان از این آدمای مریض که رعایت هیچی رو نمی کنن. بابا دوست عزیز و محترم وقتی مریضی یه ماسک بزن. هر دو مون چندروزیه سرما خوردیم، دوساله روزای پایانی اسفند و کل تعطیلات عید و درگیری مریضی میشم به خاطر این خانوم. اَه هرچند خیلی حاد نبودیم ولی واسه اطمینان چون دیگه دکتر نمیشه تو تعطیلات پیدا کرد رفتیم مطب دکتر. از مطب که اومدیم بیرون چون ماشین رو روبه روی رستوران اقدسیه پارک کرده بودیم بوی کباب حسابی مستمون کرد. به پیشنهاد بابا شام رو همونجا خوردیم. اینم از آخرین شبای شلوغ سال. ...