مادرانه*جهان با من برقص
این روزا یک فیلم خیلی قشنگ دیدم، لحظه به لحظه این فیلم مرگ و زندگی کنار هم حرکت میکرد و صدای موسیقی و حرکت مینی بوس قرمز مرز بین آنها و جابه جایی آدمها بین دو دنیا بود. اما شاید زیباترین بخش فیلم دیالوگ آخر اون بود جایی که علی مصفا روی ترانه زیبایی از زنده یاد جهان که من خیلی صداشو دوست داشتم این متن رو با یک حسرت عجیبی که از صداش احساس می شد میخوند: هر کاری میکنم نمیتونم مرگ رو دوست داشته باشم ولی دیگه ازش نمی ترسم وقتی مریض شدم توقع داشتم همه حواسشون فقط به من باشه ولی بعد فهمیدم آدما باید زندگی خودشونو بکنن و اگه شد اگه دوست داشتن گاهی کنارم باشن کنارم باشن و بی حوصله باشن کنا...