سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

مادرانه*جهان با من برقص

این روزا یک فیلم خیلی قشنگ دیدم، لحظه به لحظه این فیلم مرگ و زندگی کنار هم حرکت میکرد و صدای موسیقی و حرکت مینی بوس قرمز مرز بین آنها و جابه جایی آدمها بین  دو دنیا بود. اما شاید زیباترین بخش فیلم دیالوگ آخر اون بود جایی که علی مصفا روی ترانه زیبایی از زنده یاد جهان که من خیلی صداشو دوست داشتم این  متن رو با یک حسرت عجیبی که از صداش احساس می شد میخوند: هر کاری میکنم نمیتونم مرگ رو دوست داشته باشم ولی دیگه ازش نمی ترسم وقتی مریض شدم توقع داشتم همه حواسشون فقط به من باشه ولی بعد فهمیدم آدما باید زندگی خودشونو بکنن و اگه شد اگه دوست داشتن  گاهی کنارم باشن کنارم باشن و بی حوصله باشن کنا...
26 تير 1399

برای تو

شبهارو خیلی دوست دارم. می دونی چرا؟ وقتی میای تو بغلم موش میشی وقتی آروم آروم ممه میخوری صدای قورت قورت شیر خوردنت به گوشم میرسه وقتی دستمو روی دلت میذاری و ناز میکنی وقتی با چشمات یک دنیا نگام میکنی وقتی خوابت میبره و دست میکشم تو موهات  وقتی نوبتی با بابا مسعود کلی ماچت میکنیم  وقتی هردومون خدارو شکر میکنیم که تو رو به ما داده اون وقت من حسابی خستگی در میره یادم میره که صبح ساعت 5 بیدارشدم و کیلومترها راه رفتم و برگشتم یادم میره که باید زود بخوابم که فردا دوباره بتونم بیدار شم یاد میره دنیا زشتی هایی هم داره اصلا همه چی یادم میره دنیام میشی تو  آخرتم می شی تو اصلا همه چیزم میشی تو ...
1 شهريور 1398

اولین باران پاییز 97

شاید باید امروز خونه بودم، یعنی دلم اینطوری می خواست. می نشستم جلوت و ساعتها نگات میکردم. یک چای داغ و عالی ... یک آسمون ابری و بارون زیبا... از خواب که پا میشدی لباسای قشنگتو با کفشی که دیشب برات خریده بودیم پات می کردم و می رفتیم پارک. زیر بارون قدمی می زدیم و دیدن خنده هات زیر بارون و آب بازی دلم رو تازه می کرد عزیزکم. باید الان نشسته بودم پیشت، ولی خوب...
14 مهر 1397

پسر تر و تمیز من

الهی دورت بگردم که انقدر اهل نظافتی. کلی سر به سر خاله سارا می ذارم میگم چرا بچمو اینطوری کردی مثل کوزت شده همش داره یا زمین تمیز میکنه یا میز، یا جارو میکشه یا سر لباسشوییه. قربونت بره مامان ساناز، انقدر خوشگل با اوستای کوچولوت گردگیری میکنی که دلم ضعف میره واست. سورنا تو زیباتزین و ناب ترین هدیه خدایی، الهی بتونم خوب و سالم بزرگت کنم و عاقبت به خیری و موفقیتتو ببینم پسر ماه من.
4 مهر 1397

روز مادر*96

به صورتت که نگاه میکنم دنیا برایم رنگ خوشبختی می گیرد سرشار از حس لذت می شوم. خنده های زیبای تو آرامش روحم می شود آماده می شوم تا بجنگم با تمام ناملایمات آماده می شوم تا دنیا را برایت گلستان کنم آماده می شوم تا سینه ستبرکنم در برابر تمام مشکلات تو هر روز مرا خلق می کنی با نگاه پر رمز و رازت با صدای طنین اندازت همه چیز را برایم ممکن می کنی مادر بودن چه حسی دارد... ...
18 اسفند 1396

بوس بوس

الهی دورت بگردم، فدای اون بوس کردنت. ما می ذاریم به حساب بوس، شیطون مامان که نرم و دلبرانه وارد عمل می شی برای گاز گرفت لپ ها. سورنا نمیدونی با ما چیکار می کنی، هر لحظت هر روز یک عالمه خوشیه، یک دل سیر شادیه. ومن هر روز با یک حساب بد عذاب وجدان به محل کار میام و برمیگردم، ناراحت از اینکه نیستم تا لحظه لحظه های بزرگ شدنت رو حس کنم، ناراحت از اینکه نمی تونم از دقیقه دقیقه حضورت غرق در لذت بشم. تو داری همینطور بزرگ و بزرگتر میشی، روزها به سرعت پشت سرهم میگذره و من... وقتی کنارتم وقتی دستامو تو دستات می گیری و می خوابی بهشت میشه تمام سهم من از این دنیا. الهی تنت سالم باشه ماه پیشونی من. ...
16 دی 1396

حس حضور

عشقم، امیدم، نفسم، حیاتم. هیچ چیز تو این دنیا برام زیباتر از حس داشتنت نیست، مطمئنم هیچ کس نمیتونه عمق احساسی که به تو دارم رو درک کنه. وقتی صبح چشمامو باز میکنم و نگاهم به صورت ماهت گره میخوره، وقتی تو خواب از لای چشمات که بازه منو میبینی و خنده رو لبهات نقش میبنده، من خوشبخت ترین موجود این جهان میشم. انقدر غرق در لذت میشم که دلم میخواد از ته ته دلم فریاد بزنم که خدای مخلصتم، خیلی بزرگی. الهی شکر. ...
15 مهر 1396

مادرانه*دنیای من

الهی شکر، الهی شکر، الهی شکر... خدای خوبم هر چقدر هم که شکرت کنم بازم کمه. ممنونم ازت که منو لایق مادری دونستی. این حس فوق العادست، بی نظیره، پسر کوچولوی من وقتی اون لپای داغو سر کوچولوت رو روی سینم میذاری و با آرامش به خواب میری، دیگه هیچی از خدا نمی خوام جز سلامتیت و اینکه باشم تا بهت آرامش ببخشم. تو تمام دنیامی سورنای من ...
7 مرداد 1396

تولد سورنای نازنینم

با چشمانی که در انتظار دیدن تو بود و با قلبی که هرلحظه به خاطر حس تو می تپید با تمام وجود صدایت کردم. تو می آمدی، می آمدی تا برایم تکرار کنی خدا هنوز به اندازه بی نهایتش دوستم دارد که مرا لایق تو دانسته. من با تو جان دوباره گرفتم. من امرز با تو، از تو و از نو متولد شدم. همان لحظه که صدایت را شنیدم، همان لحظه که رخ ماهت را دیدم، همان لحظه که لمست کردم و گرمای وجودت گرمابخش وجودم شد، لحظه تولد دوباره من بود. خوش آمدی عزیزتزینم، خوش آمدی به خانه قلبم که همیشه مملو از عشق تو خواهد بود. ...
1 تير 1396