اولین باران پاییز 97
شاید باید امروز خونه بودم، یعنی دلم اینطوری می خواست.
می نشستم جلوت و ساعتها نگات میکردم.
یک چای داغ و عالی ...
یک آسمون ابری و بارون زیبا...
از خواب که پا میشدی لباسای قشنگتو با کفشی که دیشب برات خریده بودیم پات می کردم و می رفتیم پارک.
زیر بارون قدمی می زدیم و دیدن خنده هات زیر بارون و آب بازی دلم رو تازه می کرد عزیزکم.
باید الان نشسته بودم پیشت، ولی خوب...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی