سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

تولد 4 سالگی

الان که دارم خاطرات تولد 4 سالگیتو مینویسم یه حس آخیش خوبی دارم. هرچند روز تولدت به خاطر اینکه میخوایم روز یا شب تعطیلات باشه ممکنه تغییر کنه اما دوست دارم تولدت دقیقا در ماه خودش برگزار بشه. راستش اول خیلی دلم نمیخواست برات تولد بگیرم به بابا گفتم براش دکور میچینیم و ازش عکس میاندازم ولی بعد دلم نیومد چون میدونستم تولد هر کسی بشه ازم میپرسی پس تولد من کِی هست و تا سال دیگه داستان داریم. امسال غزل خانوم ما کنکوری بود و برای اینکه حواسش جمع درس باشه به خاله گفتم تولدتو یازدهم میگیریم اما بعد دیدم غزل دهم کنکور بده دیگه تایمی نمیمونه ببریمتون و باغ و به جمعه نمیرسیم برای تولد، گفتیم خوب اشکال نداره باشه 17 تیر سرفرصت، اما مامانی ...
18 مرداد 1400

مقدمات تولد سه سالگی

از اونجایی که مامان ساناز شاغله و خیلی وقتی برای پاساژگردی و خرید نداره یکی از تفریحاتش دیجی کالا گردیه. تقریبا هر روز یه موضوعی برای گشت زدن تو دیجی کالا داریم و خریدها که جمع شد همه رو یک فاکتور میکنیم و پیک میاره دم خونه و بابا مسعود میره حساب میکنه و بعد با بسته میاد و با تعجب میگه چی خریدی؟ وای که صورت بابا خیلی بامزه میشه موقع پرسیدن این سوال و البته هیچ وقتم جواب شفافی نمگیره ولی اعتراضی هم نمیکنه. و این داستان هر هفته ادامه دارد. یه ایده خوشگل به ذهنم رسیده بود برای اینکه یه یادبود از تولدتات و تم هاشون همیشه تو اتاقت باشه رفتم سفارش قاب عکس بدم که یهو چندتا قاب عکس خوشگل  دیگه هم پیدا کردم یه قاب عکس که خرسی بود و...
1 شهريور 1398

جشن تولد دوسالگی- قسمت دوم

خوب حالا نوبتی هم باشه نوبت عکسای خوشگل تولده خوب اینم میز شام و اما پسر قشنگم که مامان و بابا کلی با تیپشو ژستاش حال میکنن. الهی 120 سال شاد و خوش و موفق و سلامت زندگی کنی پسر نازنینم، الهی عاقبت به خیر باشی و من و بابا در لحظه لحظه زندگیمون به وجود پرمهرت ببالیم و افتخار کنیم. خیلی دوستت داریم پسرم. من و بابا مسعود تمام تلاشمونو میکنیم که شما خوشبخت و خوشحال باشی. ...
8 تير 1398

تولد یک سالگی جان مادر

سورنای من! امروز وقتی خوابیدی و دستاتو دور گردنم حلقه کردی، عطر نفسهات، گرمای تنت حسابی حالمو خوب کرد. آرزو میکرد کاش من و تو کلی زمان داشتیم و لحظه به لحظه هامون باهم میگذشت، یه وقتایی دو دل می شم از سرکار اومدن، نمیدونم بعدهاچقدر دلم برای لحظه هایی که پیشت نبودم و گذشته و دیگه بر نمیگرده تنگ میشه. اما پسرکم وقتی من و بابا تصمیم گرفتیم که شما رو داشته باشیم باید تمام تلاشمونو برای آینده خوب تو داشته باشیم و البته در کنار همه اینها کارکردن و مفید بودن به من احساس بهتری میده تا مامان بهتری باشم. گذشته از همه اینها یکسال گذشت، سورنای من یک ساله شد. نمیتونم بگم چقدر زود گذشت وقتی به عکسات به فیلمات نگاه میکنم دلم میلرزه برای همه روزهای...
2 تير 1397
1