این روزهای تو

این روزا کلی از حرفا و کارات لذت میبریم. تو تمام دنیای ما هستی سورناجونم و من و بابا هر لحظه خدارو به خاطر نعمتی که به ما عطا کرده شکر میکنیم.

چند روز پیش برده بودمت حمام وانت که پرشد بهت گفتم بشین تو وان، با تعجب به من گفتی مامان وان؟؟؟!!! وان؟؟؟!!! اخه غزل باهات انگلیسی اعداد رو تمرین میکنی وتو تعجب کردی که این وان همونی که غزل بهت میگه بشمر. وای که من بمیرم برای عقل و هوشت.

غزل برات تا 10 به انگلیسی میشمره و شما هم پشتش تکرار میکنی اما به سون که میرسه به جای اینکه بگی سون میگی بَئِه غزل میگه خاله چرا سونو میگه بله گفتم شاید فک میکنه میگی سورن.

دیشب سرغذا بلند شدی گفتم کجا میری گفتی نمک، گفتم نمک داره غذا، رفتی نمکدونو آوردی بعد اومدی جلوم وایسادی گفتی مامان دار نیست، بابا مسعود کلی خندید گفت میگه دار نیست.البته نداره رو بلدی ولی نمیدونم چرا اون شب اینطوری فعلو منفی کردی.

از اخبار ورزشی گوش کردنت که نگم، غزل بهت یاد داده موقعی اخبار ورزشی باهم میرید گوشتونو می چسبونید به تلویزیون و بعدم هی به بقیه میگید هیس هیس.

 دیشبم که مهمون داشتیم همه رو فیلم کرده بودی، فیلم عروسیمون و گذاشته بودی و میرقصیدی، بعدم میرفتی گوشتو میچسبوندی به باندها هرکیم حرف میزد میدویدی بهش میگفتی هیسسسس هیسسسس.

شبا موقع خواب شیر خوردنت که تموم میشه یه دستتو میندازی زیر گردن من و سرم میکشی طرف خودت اون یکی دستم میندازی زیر گردن بابا و سر بابا رو هم میاری پیش سر خودت، هرسه تایی سرامون میچسبه به هم و بعد کلی ذوق میکنی من و بابا هم از دو طرف بوست میکنیم که انقدر مهربون و با محبتی.

بازی جدید این روزاتم مشت بازیه، به بابا مسعود میگی بابا بابا مشت باسی مشت باسی، بعد میای دستگیره های قابلمه رو از من میگیری دستت میکنی و شروع میکنی به بابا مشت زدن، بعضی وقتا هم از تو اتاق کیسه بوکستو میاری و بابا برات نگه میداره و بهش مشت میزنی.

تو کشتی گرفتنم حسابی پیشرفت کردی بابا مسعود یه جوری آموزشت میده و باهات تمرین میکنه انگار هفته بعد قراره بری المپیک.

الهی همیشه تنتون سالم باشه عشقای من.

الهی هیشه دلت شاد و لبت خندون باشه پسر کوچولوی من.