سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

قدردانی

1398/8/28 11:17
نویسنده : مامان ساناز
148 بازدید
اشتراک گذاری

اینکه همیشه به خاطر محبت دیگران ازشون تشکر کنیم و یا با هدیه دادن و سپاسگزاری ازشون قدردانی کنیم خیلی خوبه، اما همیشه هم نباید منتظر دیگران بود برای اینکه بهت یه حال خوب هدیه بدن یا ازت تشکر و قدردانی کنن.

امروز میخوام یه کار خوب یادت بدم.

مامان ساناز از دوران دانشجوییش عادت داره که گاهی برای خودش هدیه میخره. شاید به نظر دیگران خنده دار باشه و یا اینکه اصلا نفهمن چرا اینکارو انجام میدی اما مهم تاثیری هست که اون هدیه در روح و روان تو به جا میذاره.

از همون دوران دانشجویی برای خودم هدیه میخریدم و حتما هم کادوشون میکردم و روی کادو هم مینوشتم به خاطر کدوم کار خوبی دارم این هدیه رو به خودم میدم.

و بعد از چند ساعتی نوشته روی کادومو دوباره میخوندم با یک لذت وصف ناشدنی هدیه ام رو باز میکردم و جالب بدونی که کلی هم به خاطرش ذوق میکردم.

بابا ناصر اردیبهشت ماه عمل قلب داشت برای کار گذاشتن پیس میکر جدید، من، خاله سارا، مامانی و بابایی همه تو تب و تاب بودیم چندین ساعت دلشوره کشیدیم تا نوبت عمل بابایی برسه و بعدم چقدر مضطرب بودیم تا عمل بابایی تموم بشه و تازه بعدش دردسر تعویض سیم باطری رو داشتیم تا ساعت 5 بعدازظهر کلی با عمو احمد برو بیا کردیم.

وقتی بابایی رو آوردن سی سی یو و خیالمون راحت شد و حرکت کردیم به سمت خونه تو ماشین پشت چراغ قرمز بودیم که گل فروشی گل های رز شیشه ای میفروخت من صداش کردم و یکی خریدم، غزل گفت خاله برای کی گل خریدی گفتم برای خودم یهو همه زدن زیر خنده بیچاره آقای راننده هم میخواست خودشو کنترل کنه و نخنده هم واقعا داشت منفجر میشد، دیگه روشو کرد به پنجره و آروم آروم خندید.

منم به غزل گفتم از صبح خیلی اذیت شدم خیلی بدو بدو کردم تازه این بار قویتر از دفعه قبل هم بودم و به سارا هم دلداری میدادم برای همین دلم خواست از خودم تشکر کنم.

خلاصه که تا خود خونه می خندیدیم. ولی حالا هر وقت به عکس اون گل نگاه میکنم خاطرات یک روز سخت که با لذتی شیرین به پایان رسید برام مرور میشه.

همین ماه پیشم به خاطر شجاعتی که تو تصمیم گیری برای سرنوشت خودم و همکارام داشتم از خودم تشکر کردم، اینکه نترسیدم اینکه نشون دادم به اعتقادات و حرفهایی که میزنم پایبندم و مهمتر از همه اینکه ننشستم تا بقیه برام تصمیم بگیرن و از عقل و منطق خودم بهره بردم خیلی باارزش بود و اینترنتی برای خودم سفارش عطر دادم و ازشون خواستم کادو شده برام بیارن.

و اما آخرین هدیه که این روزها برای بزرگترین وظیفه مادریم به خودم هدیه دادم.

پسرکم شاید باورت نشه اما این روزها اصول اصلی و اساسی زندگی که اتفاقا از قدیم هم بهش توجه میشده و مدام هم تکرار میشه خیلی طرف دار نداره، کمتر مادرایی رو دور اطراف خودم میبینم که به بچشون شیرخودشونو بدن ولی مامان ساناز خیلی خوب از عهده این کار براومد و نذاشت پسرکوچولوش محتاج شیرخشک بشه و خدا را شاکرم که بزرگترین وظیفه مادری رو به درستی انجام دادم.

همیشه سلامت و در پناه خدای مهربان باشی عزیزکم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)