سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

مادرانه* خانواده

1399/3/26 11:14
نویسنده : مامان ساناز
129 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب به بابا مسعود گفتم عموینا رو برای تولد دعوت کرده یانه، بابا هم گفت بله.

منم خواهش کردم دوباره زنگ بزنه و جلو من بگه تا خیالم راحت بشه بعدم با عمه اینا چک کنه که برنامه سفرشون چی شد؟

آخه هفته پیش که بابا با عمه حرف میزد گفته بود برای پنجشنبه 29 خرداد برنامه نذارن و عمه گفت قراره برن سفر.

از اونجایی که مامان و بابا هم خیلی وقت کمی دارن این روز به خاطر تعطیلی قبلش بهترین زمان برای برگزاری تولدت بود چون مامان ساناز با تغییر استاندارد 45001 کلی کار برای ممیزی امسال داره و احتمالا با شروع ماه تیر پنجشنبه ها رو هم باید بیام سرکار.

بابا مسعودم که حسابی سرش شلوغه تا میرسه خونه ساعت 8 شبه و پنجشنبه هارو هم که میره مشاوره بنابراین وقتی با بابا داشتیم تصمیم میگرفتیم برای تولدت دیدیم این تایم از همه بهتره چون حداقل روز قبلش فرصت خوبیه که کارامونو انجام بدیم.

بابا که با عمو حرف زد بعدش امیرعلی مهربون گوشی رو گرفت و با بابا مسعود حرف زد، شماهم تا صدای امیرعلی رو شنیدی بدو اومدی گوشی رو گرفتی گفتی امیرعلی دوش کن(گوش کن) من و بابا بهت گفتیم اول سلام کن گفتی الآم امرعلی(سلام امیرعلی)

امیرعلی هم گفت سلام سورنا بعدم بهت گفت برام یه شعر که بلدی بخون ببینم وقتی براش یه توپ دارم قلقلی رو خوندی بهت گفت آفرین خوب خوندی. 

راستش وقتی به بزرگ شدنتون فکر میکنم که قراره باهم چه آتیشا بسوزونید کلی کیف میکنم، همیشه من و خاله سارا با دختر عموهامون رابطه خوبی داشتیم و کلی خاطرات خوب باهم داریم تابستون که میشد همش خونه هم بودیم، امیداوارم شما گل پسرم هم با پسرعمو و پسرعمه ها در آینده روزهایی پر از شادی و خوشی تجربه کنید و همیشه پشت و پناه هم باشید باید یاد بگیرید که چه ما بزرگترها بودیم چه نبودیم شما پسرا کنار هم باشید.

پسرم خانواده مهمترین و اساسی ترین اصل در زندگی آدمهاست. من خیلی خوشبخت بودم که خانواده ما علاوه بر بابا و مامان، بابابزرگ ومامان بزرگ هم داشت یعنی از اون مدلا که همیشه پیشمون بودن و الگوی اصلی من در زندگی همیشه بابابزرگ و مامان بزرگ پدریم بودن، اونا سواد درست حسابی نداشتن اما هر کدومشون یک دانشگاه بودن.

وقتی وارد زندگی خودم شدم هر روز که بیشتر بیشتر پیش میرم بیشتریاد حرفها و نصیحتاشون میافتم یاد مهربونیاشون.

اون موقعا که هیچ کس نمیدونست انجمن حمایت از حیوانات چیه و کمک به حیوانات با کلاسی محسوب نمیشد مامان بزرگ من به تنهایی یک انجمن حمایت از حیوانات بود توی تراس خونش همیشه یه قوطی تن ماهی، یک ظرف آب برای گربه ها یک ظرف دونه و آب برای پرنده ها بود.

محال بود تو کوچه ما کسی حامله باشه و مامان بزرگم از وعده هرغذا درخونش نفرسته. بابابزرگم وقتی پول سومین سفر حجش روبرای کار خیری داد صبح یکی از همسایه ها رفته بود در مغازش و گفته بود حاجی دیشب خوابتو دیدم رفته بودی حج با اینکه اصلا نمیدونست داستان چیه.

بابابزرگ و عزیز وقتی سر سفره غذا می نشستن برای هرکدوم از بچه ها که نزدیکشون بودن یک بشقاب غذا میکشیدن و زنگ میزدن باین ببرن و اونایی هم که دورتر بودن سهمشون می رفت تو یخچال تا آخر هفته همه رو با خودشون ببرن و هر ناهار و شام تا این پروسه طی نمی شد بابابزرگ و عزیز خذا نمیخوردن و میگفتن از گلومون پایین نمیره.

هرجا به بن بستی میرسم و نمیدونم چه کار کنم خاطراتمو باهاشون مرور میکنم و میگم اگه الان بودن چیکار میکردن.

بعد از اونها بابا و مامان همیشه و هر لحظه به من و خاله سارا یاد دادن که مهربان باشیم و حرمت نگهدار. همون طور که همیشه خودشون بودن، بابا و مامان من از مهربانی و از خودگذشتگی زبانزد فامیل بودن و هستن.

و من تمام خیر و برکتی که در زندگی خودم و خاله میبینم و آرامشی که در زندگی مامانی و بابایی به خاطر زندگی خوب من و خاله هست همه به خاطر مهربانیشونه و دعای خیری که پشت سرشون هست.

محبت و مهربانی جادوی عجیبی داره که هیچ وقت و هیچ جا از بین نمیره و نمیتونی فراموشش کنی، درسته 5 ساله دستای پرمهر مادربزرگم رو ندارم و 11 ساله که صلابت و شکوه مهربانی پدر بزرگ کنارم نیست اما محال صبحی از اتاق خواب بیرون بیام و حضورشونو کنارم احساس نکنم و به اولین کسانی که فکر میکنم اونا نباشن.

یادت باشه همیشه و همه جا بهترینها رو برای خانوادت بخواه و از هیچ کمکی در حقشون فروگذار نکن، خانواده آدم تنها پدر و مادر و خواهر و برادر نیستن و هم کسایی که به نوعی تو رو به اصالت و هویتت پیوند میزنه خانوادته و باید تمام تلاشتو بکنی که بی دریغ دوستشون داشته باشی و بهشون محبت داشته باشی.

الهی همیشه به اندازه همین روزهای شیرین کودکیت مهربان، قدردان و آقا باشی.

خیلی دوست دارم پسر گلم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)