لمکده
روز به روز این آقا پسر ما شکوفاتر میشه.
دیشب که از خونه خاله برگشتیم افتادم به جون خون که کاری نمونه چون واقعا اگر خونمون جمعه ها جمع و جور نشه تو هفته هم وقت نمیکنم و این داستان میره تا هفته بعد و اوضاع حسابی از کنترل خارج میشه.
تازه حالو مرتب کرده بودم که از اتاق خواب اومدی بیرون و گفتی مامان میخوام پیش تو باشم بعدم سریع بالشتکهای روی مبل انداختی پایین و کسنهارو هم جابه جا کردی و یکی گذاشتی زیر سرت و اون یکی هم تنظیم کردی برای زیر پات.
هم خندم گرفته بود هم برام جالب بود که به فکر راحتی خودت هستی و شرایط رو برای آرامشت مهیا میکنی.
الهی همیشه شادباشی گل پسرم و آرامش مهمان همیشگی روزها و لحظه هات باشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی