سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

عکاسی فضای باز

1399/3/23 23:55
نویسنده : مامان ساناز
250 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتی به دنیا اومدی سعی کردم برای هر سالت تعدادی عکس آتلیهای داشته باشی.

سال اول بیشتر عکس تکی ازت میگرفتیم اما اسفند سال پیش با لباسایی که ست کرده بودم و چند ماهی درگیر بودم تا برای هرسه تامون تناسب رنگ رعایت بشه رفتیم عکاسی و چندتا عکس خیلی خوشگل گرفتیم.

از وقتی خونه رو جابه جا کرده بودیم و از شر اون علمک گاز وسط دیوار خونه راحت شده بودیم شروع کردم دوتا قاب عکس درست کردم و آبان پارسال که آماده شدن با عکسای ستی که داشتیم زدمشون به دیوار خونه.

عزیز فریده تا اومد خونمون و قاب عکس ها رو دید گفت وای مامان خیلی خوشگلن هم قاب ها و هم عکساتون، چون عزیز تکه های قاب ها رو وقتی رنگ میکردم دیده بود و وقتی نتیجش رفته بود روی دیوار خیلی خوشش اومد. بعد از اون هرکی میومد خونمون هم از قابها و هم ستی که تو عکسا داشتیم تعریف می کردن و می پرسیدن چطوری قابها رو درست کردم و لباس ست از کجا گرفتم و منم براشون توضیح میدادم که چه خون دلها خوردم تا این لباسا ست هم شده وچند ماه طول کشیده تا قابها درست بشه(با یک ژستی که مثلا کار خیلی مهمی انجام دادم) اینجا توضیحات دیگری هم دارد که ترجیح میدم ننویسم و هروقت خواستم این خاطره رو بخونم یاد چشماش بیافتم و بخندم.

خلاصه تا رسید به امسال...

ما هرچه رِشتیم و ست کردیم پنبه فرمودن جناب کرونا.

ما موندیم یک عالمه لباس خوشگل اینترنتی خریداری شده نپوشیده شده، یک ماهه پیش برای عکاسی فضای باز با توجه به برنامه های آخر هفتمون وقت گرفتم تا قبل از تولدت عکسامونو بگیریم و چون عکاسی تو باغ بود نگرانی من و بابا هم برای ویروس کرونا کمتر بود.

به بابا مسعود که برای امروز یادآوری می‏کردم گفت کاش بتونی جابه جا کنی دلم خیلی برای امیرعلی تنگ شده، منم با مسئولش صحبت کردم که برنامه دورهمیمون بهم نخوره ولی چون از یک ماه پیش رزرو کرده بودیم گفت تایماشون پرشده و اگر نریم هزینه ای که دادیم سوخت میشه.

دیشب تا چهار صبح بیدار بودم برای درست کردن تم تولد و بعدم امروز ساعت 9 صبح بیدار شدم نان استاپ وسیله جمع کردیم و حاضر شدیم تا خود ساعت 2 که از خونه راه بیافتیم.

بابا مسعودم لباسا رو نگاه میکرد و میگفت به به سانی چه کردی!

منم کلی غر به بابا مسعود زدمو اذیتش کردم که انقدر نسبت به بعضی چیزا خنثی است، همیشه منو تشویق میکنه و کاملا به وجد میاد وقتی برات میز خوشگل تولد میچینم یا برای مهمونیا و عید لباسای ست آماده میکنم ولی مطمئنم اگر من این کار رو انجام ندم اصلا براش مهم نیست یعنی در این حد که مثلا تولدت همون روز یک کیک از قنادی سرکوچه بگیره و یک شمع سن بذاره روشو فوت کنی هم برای بابامسعود ایده آله.

البته فکر کنم نه بابامسعود اکثر آقایون اینطورین.

خوب اینم به خاطر تفاوت آقایون و خانوماست، هرچند که استثناهایی هم داره هم آقایونی هستن که این چیزا براشون خیلی مهمه و هم خانومایی که این چیزا اصلا براشون مهم نیست...

ساعت 2 بود که راهی شدیم و چون باغ نزدیک خونه بود بعد از یک ربع رسیدیم و رفتیم داخل.

فضای باغ واقعا زیبا بود و تا خانم عکاس بیاد من و بابا شمارو آماده کردیم. با خودمون یک رول کامل سفره یکبار مصرف هم برده بودیم که با خیال راحت آماده بشیم و لباس عوض کنیم.

خداروشکر خانوم عکاس هم سرساعت اومد و خیلی هم مهربان و خوش رو بود و ما تونستیم تو تایمی که داشتیم با سه دست لباس عکس بگیریم و البته شما هم عکسای تکی با تم تولدت انداختی.

برای عکس آخر هم کلی کیف کردی نشستی تو قایق و تا تونستی پارو زدی، یک دست لباس مونده بود که دیدیم داره شلوغ میشه و لباس عوض کردن صفی میشه چون تایم ما تموم شده بود و حسابی هم خسته شده بودیم دیگه وسایلمونو جمع کردیم و راهی خانه شدیم.

قشنگ انگار رفته بودیم کوهنوردی، تا 8 استراحت کردیم و بعد خاله زنگ زد گفت شام بریم خونشون و سریع من و بابا سعی کردیم تو تایمی که داریم وسایلی رو که برده بودیم جابه جا کنیم و خونه رو مرتب کنیم.

اینم از عکسای امسال، امیدوارم خوب شده باشن.

الهی همیشه تنمون سلامت و دلمون شاد باشه و لبمون خندون و چشم و فکر بد ازمون دور.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)