شور زندگی
دیشب بعد از یک روز سخت و پر استرس وقت خواب دست تو انداختی دور گردنم و گفتی مامان اگه منو و دوست داری صبح پیشم بمون و نرو سر کار.
گفتم چون خیلی دوست دارم باید برم سرکار، گفتی چرا؟ نرو. گفتم چون وقتی برم سرکار کلی چیز جدید یاد میگیرم و تازه در کنارش کلی اتفاقای خوب دیگه می افته و همه اینا باعث میشه مامان بهتری باشم، تازه من که برم سرکار تو هم میتونی بری خونه خاله سارا که خیلی دوست داری و بهت خوش میگذره، یه نگاهی بهم انداختی و بعد سر من و بابا رو تو دستات گرفتی و صورتامونو بهم چسبوندیم و گفتی مامانم بابام ایلی(خیلی)دوستون دارم.
من و بابا هم کلی بوست کردیم و تو هم بیشتر و بیشتر دلبری کردی و من و بابا هم با هر بوسه خداروشکر میکردیم. بعدم طبق روال هرشب خاروندن کمر، دست، پا، شکم، گوش، چشم، دماغ و ... گفتی بابا میخوای کمرتو بخارونم و بابا هم که گفت بله و بعد گفتی بابا میخوای ماشاژت بدم بابا گفت آخ جون بله که میخوام، بالاخره بعد از کلی مقدمات مهیای خواب شدیم.
دوباره بوسمون کردی و گفتی مامانم بابام خوابای خوب ببینید.
منم بهت گفتم تو هم خوابای خوب ببینی پسرم و از آسمون خدا ستاره خوشگلارو بچینی.
امشب از ته ته قلبم برای همه کسایی که دلشون نی نی میخواد دعا کردم که خدای مهربون قسمتشون کنه و برای همه بابا و مامان ها هم آرزو کردم بچه هاشون سلامت باشن.
با شرایط سخت این روزها اقتصاد به گل نشسته و ویروس کرونا، فقط حضور پرشور و صدای خنده های شماست که زندگی رو زیبا میکنه و به من و بابا امید میده که همچنان تلاش کنیم و پیش بریم.