سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

آخرین جمعه تابستان قرن

1399/6/29 11:30
نویسنده : مامان ساناز
98 بازدید
اشتراک گذاری

این هفته برنامه داشتیم برای رفتن به کیلان، شب قبلش با بابا قرار گذاشتیم که صبح که بیدار شدیم کارهای خونه رو انجام بدیم و بعد بریم.

صبح صبحانه خوردیم و به زور مامانی و بابایی رو برای ناهار نگه داشتیم و بعد هم مامانی برامون ناهار درست کرد و من و بابا هم سریع کارهارو انجام دادیم و شما و بابایی هم باهم کلی بازی کردید، موبایل من برداشتی و به بابایی ژست عکس می‏دادی و بابایی می ایستاد و ازش عکس میگرفتی.

ساعت 3 بود که بابا زنگ زد به عزیز و گفت آماده باشه نیم ساعت دیگه راه می افتیم. که تا بابا قطه کرد گفتی بابا من با عزیز کار داشتم بابا هم شماره گرفت و گوشی رو داد دستت که گفتی اَلام(سلام) عزیز فیریده(فریده) هم خودت اضر شو هم لباساتو حاضر کن.

مایو هم بیار با هم بریم اختخ(استخر)من میخوام کوسه بشم. ضدآفتابتو یادت نره ها. عزیزم گفت من ضد آفتاب ندارم تو از مال خودت بهم میدی گفتی باشه بیا.

کیلان که رسیدیم دوباره کلی داستان بدو بدو تو حیات داشتیم و حسابی بهت خوش گذشت بعدم با آرمین و امیرعلی تو خونه فوتبال بازی کردید و گاهی که داور میشدی دماسنج روی میز و برمیداشتی و رو به زمین نشون میدادی و بهشون یه چیزایی رو اعلام میکردی.

فکر میکنم جای اون تابلو اعلام کمک داور ازش استفاده میکردی ولی بازم سر گل زدن داستان همیشگی رو داشتیم که دوست داری همه توپات گل بشه و بعدم اصلا گل نخوری و برنده باشی و هرچی هم راجع به لذت بازی و برد و باخت برات توضیح میدم فعلا بی تاثیره و مرغت فقط یک پا داره.

جمعه صبحم همگی باهم رفتید استخر و آب بازی کردید و تا از آب اومدی بیرون گفتی مامان امروز اینجا میمونیم گفتم تا عصری هست بعد میریم خونه که زدی زیر گریه و گفتی نه من میخوام بمونیم دیروزم (فردا) اینجا باشیم بعد بریم گفتم باشه حالا فعلا لذت ببر بعد راجع بش حرف میزنیم.

عصری که از خواب بیدار شدیم کم کم جمع و جور کردیم، موقع اومدن  و راه افتادیم سمت تهران و اساسی خوردیم به ترافیک آخه امروز آخرین جمعه تابستان بود و قطعا ملت خرم بازهم در مسافرت بودند و جاده انقدر شلوغ شده بود.

ساعت 10:30 بازی پرسپولیس شروع میشد، تو کل راهم شعر تیم ما پرسپولیسه همیشه قهرمانه خوندی برامون و تقاضا داشتی که بیای جلو پیش من دیگه وارده جاده که شدیم اومدی پیشم تو بغلم بودی گفتی مامان خیلی خوابم میاد.

به خاطر دندون درد عزیز و مراجعه به داندانپزشکی دیرتر رسیدیم خونه و نیمه اول تمام شده بود ولی با بابا نیمه دوم رو دیدید و چون هر سه ظهر خوابیده بودیم تا 2 بیدار بودیم و بعدم  ازم پرسیدی فردا پیشم میمونی گفتم نه دیگه فردا شنبه است باید برم سرکار، گفتی بابام پیشم میمونه گفتم نه بابا هم میریه سرکار و به خونه خاله سارا رضایت دادی.

تنت سلامت گل پسرم.

نگاه مهربان خدا مهمان تک تک لحظه هات.

چشم و فکر بد ازت دور.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)