سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

لطف خدا

1399/7/9 23:59
نویسنده : مامان ساناز
133 بازدید
اشتراک گذاری

امروز مثل همه چهارشنبه های اخیر مامانی و بابایی پیشت بودن. ساعت 9 بود که باهاشون خرف زدم و نیم ساعت بعدش هرچی به خونه زنگ زدم کسی جواب داد دیگه موبایل مامانی رو گرفتم و گفت برق تلفن قطع شده و منم از اونجایی که واقعا باطری تلفن مشکل داشت کنجکاوی نکردم.

تا عصری که رسیدم خونه و هرچی زنگ خونه رو زدم کسی باز نکرد و تلفن رو گرفتم کسی جواب نداد و منم که دستم حسابی پر بود با کلی تلاش کلید درآوردم و رفتم تو خونه و دیدم بابا مسعودم خونه است حسابی عصبانی بودم که چرا زنگ در و تلفنو جواب نمیدن که دیدم بببببلللله...

از صبح کلی ماجرا داشتیم و مامانی گفت فقط ببینید کجا چه کاری کردید که خدا اینطوری بهتون نظر کرده و این اتفاق امروزی افتاده که ما اینجا بودیم و اگرنه که تمام زندگیمون سوخته بود.

صبح بابایی دیده بوده که آب راه افتاده توی اتاق خواب و بعد از چند دقیقه هم پریز اتاق خواب صدا داده بوده و شروع کرده بوده به جرقه زدن، که بابایی سریع برق رو قطع کرده بود و دیگه با اون قلباش چندبار تا پشت بام رفته بود که ببینه آب از کجا اومده و برای من که داستانو گفتن و بابا عکسهای واحد عزیز رو نشون داد گفتم این همون لوله ای که قبلا یکبار دیگه هم شکسته بود و بابا هم با قطع و صل کزدن اب و پمپ تا حدی مطمئن شد که همون لوله است تا صبح تاسیساتی بیاد.

اینم ماجرای امروز ما و لطف خدا...

اولش خیلی به عمق فاجعه پی نبرده بودم اما وقتی بابایی امتحانی برق وصل کرد و دیدم چه صدایی از پریز برق اتاق میاد وقتی بابا مسعود پمپ رو روشن کرد دیدم دوباره چه آبی از دیوار جاری شد و روی زمین راه افتاد فهمیدم جریان خیلی جدی بوده واقعا اگر هر روز دیگه ای این اتفاق افتاده بود احتمالا تا بقیه متوجه بشن کلی از زندگی ما سوخته بود.

اینکه خدا مثل همیشه جای شکرش رو باقی میذاره با اینکه کل اتاق و راهرویی جلو اتاق خوابها بوی نم خیلی بد میده و تقریبا کاغذ دیواری و دیوار یک سمت اتاق خواب نابوده و کلی کار برقی داریم و وقتی نگاه در و دیوار خونه میکنم حالم بد میشه اما بازم میگم خدایا شکرت.

خدای مهربون یه جاهایی اینطوری بهمون میگه که حواسش بهمون هست و هنوز مارو فراموش نکرده.

الهی شکرت خدای خوبم.

پسندها (1)

نظرات (0)