سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

تولد 37 سالگی مامان ساناز

1399/12/28 23:59
نویسنده : مامان ساناز
128 بازدید
اشتراک گذاری

طبق معمول هر سال بدوبدوهای اسفند هم تو شرکت و هم تو خونه به پیک خودش میرسه.

امسال با توجه به چند تا کاری که باید برای خونه انجام میدادیم، بریز و بپاش ها از هفته آخر بهمن شروع شد و تا خود شب عید ادامه داشت.

البته تو این مدت بابایی و مامانی هم کلی پیشمون بودن و کمکمون کردن حتی روزایی که مامانی کار داشت بابایی می اومد پیشم تاحواسش به شما باشه تا هم خاله به کاراش برسه و هم  دربین بازی با شما کلی هم به من کمک میکرد.

الهی همیشه تنشون سلامت باشه و سایشون بالای سرمون.

چهارشنبه 27 اسفند ساعت 3 از شرکت زدیم بیرون و راهی خونه شدیم وقتی تو راه زنگ زدم به بابا مسعود گفت که خونست ولی خاله گفته بوده دنبال سورنا نیا باهم بیرونیم، کلی تعجب کردم بعد زنگ زدم به مامانی و بابایی که گفتن رفتن بیرون خرید.

رسیدم خونه ساعت 4:30 بود و تصمیم گرفتم بخوابم که شب بیشتر بتونم بیدار بمونم و کارهارو انجام بدم.

 ساعت شش با اصرار بابا مسعود اومدیم دنبال شما که فهمیدم همه این داستانا نقشه بوده برای سوپرایز کردنم و دیگه خاله برامون تدارک شام هم دیده بود و تا شب اونجا موندیم، ولی قرار شد اصل تولد فردا شب باشه، چون اصلا آمادگی تولد نداشتم.

شب مامانی و بابایی هم اومدن خونمون و صبح بعد از بیدارشدن اول یک کمی خریدهامونو انجام دادیم و بعد هم بابایی و مامانی تو بقیه کارا کمکم کردن و بعدازظهر هم برای برگزاری تولد رفتیم خونه خاله سارا، پشت در خونه که بودیم به شوخی گفتم الان دوباره آهنگ میذارن سوپرایزمون کنن که دقیقا همین اتفاق افتاد و غزل با یک کیک خوشگل اومد جلو در، واقعا شوکه شدم گفتم این چیه؟ خاله سارا گفت شقایق اومده بوده و برات این کیکو آورده بوده ولی دیگه چون دیرش شده بود رفت.

خلاصه تولد امسال مامان ساناز با سه تا کیک برگزار شد یکی 27 اسفند با کیکی که بابا خریده بود و دوتا 28 اسفند با کیکی که خاله سارا سفارش داده بود و کیکی که شقایق جون آورده بود.

امسال بیشتر از همیشه خداروشکر کردم که عزیزانم کنارم بودن و آرزو کردم یک سال دیگه کنار هم با سلامتی و خوشبختی سپری کنیم.

هرسال به این روز که میرسه کلی فکر تو سرم میاد اینکه روزها چطور گذشت، اینکه چیا کسب کردم، اینکه چیا یاد گرفتم و ...

هرسال به اینجای دفتر زندگیم که میرسم انگار خدا یک فرصت دوباره بهم داده تا از اول شروع کنم و دوباره انتخاب کنم و دوباره راهی شم و دوباره فرصت کسب کنم و دوباره و دوباره...

امیدوارم امسال بهتر از سال قبل باشم و هر روزم پربارتر از روز قبل باشه.

اینم از هدیه های قشنگ تولد امسالم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)