سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

روز کودک

1398/7/16 22:19
نویسنده : مامان ساناز
131 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتی اومدی من عاشق شدم، عاشق.

دردانه جانم روزت مبارک.

دلم میخواست امروز برات خیلی شاد و عالی باشه، اما منو ببخش.

دیشب شب بدی داشتیم بابا ناصر حالش بد شد و بعد از چند ساعتی که توی اورژانس به هممون یک عمر گذشت، سی سی یو بستری شد.

تمام راه تا برسیم خونه بابایی من گریه کردم توام تا متوجه میشدی برمیگشتی دست میکشیدی تو صورتم میگفتی نه آناسی نه، ناسی ناسی.

منم میگفتم نه مامان گریه نمیکنم.

نمیدونم تقدیر ما چی بود که همه این سالها به خاطر مریضی بابایی روزهای خوشمون هم یه خنده واقعی روی لبامون ننشست، 18 ساله که بابایی با این مریضی دست و پنجه نرم میکنه و همه ما هم به نوعی درگیریم.

نمیدونم حکمت خدا چیه، اما هرچی هست شکر. حتما اونچه که داریم میگذرونیم بهترین تقدیر ماست. من ایمان دارم که خدا برای بنده هاش بد نمیخواد.

پسرم دیشب که بابایی رو تو اون حال میدیدم از خدا خواستم همه عزیزانمون سلامت باشن و هیچ وقت هیچ کدومشون رو اینطوری نبینم. این دنیا ارزش هیچ بدی رو نداره، پسرکم تا میتونی خوب باش و به همه آدما خوبی کن، بی چشم داشت، بی منظور، خدا از اون بالا حواسش به همه ما هست و همیشه بهترین پاداش رو بهمون میده.

پسندها (1)

نظرات (0)