دومین دیدار
انقدر دوستت دارم که یادم نمی آید از کجا شروع شد.
داستان ما نه شروع دارد نه پایان.
تو یکهو پایت را
هم آنجایی گذاشتی که باید می گذاشتی.
ذره ذره وجودم پر میکشید واسه دوباره دیدنت، یه جوری عاشقت شدم که دوست دارم هر لحظه و هر روز ببینمت، میوه ی دلم از امروز باید شازده پسر صدات کنم. امروز رفتم برای دومین چکاپ، بازم ساکت موندم تا دکتر کارش تموم شه، دیگه لم دکتر دستم اومده بود، اینبار که کلی هم چالش داشتیم من که نمیدونم دکتر دنبال چی بود ولی حسابی مامانو این ور اون ور کرد و گوشکوب سونوگرافی رو به دل مامان فشار داد تا بالاخره به نتیجه دلخواه رسید و رضایت داد.
دکتر که کارش تموم شد و گفت همه چی خوبه، گفتم دکتر جنسیتش معلومه، گفت بله دیگه درجه 1 گفتم یعنی چی؟ گفت پسر.گفتم آخه گفتید درجه 1 فک کردم دختره، دکترم خنده ای کرد. ازش تشکر کردم و امدم بیرون.
عکساتو که نگاه میکردم دیدم بازم کلی تو فکر بودی، الهی قربونت بشم انقدر فکر نکن، دنیای ما هم قشنگه، بیا تا دنیارو جای قشنگتری کنیم برای زیستن. همه این شبها و روزها رو دعا میکنم که سالم و سلامت بیای تو بغلم.
الهی آمین.