سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

جملات اعجاب انگیز

1399/2/14 12:15
نویسنده : مامان ساناز
197 بازدید
اشتراک گذاری

شیرین من، عسل من، عشق من.

دیروز کلی از دستت خندیدیم.

تا از ماشین شرکت پیاده شدم  خاله بوق زد و شماهم رسیدی، باهم رفتیم تو خونه، اول که گفتی مامان نگاه کن آقاهه نباشه عکس بندازه من ممه بخورم وبعدم انقدر ممه خوردی که خوابت رفت. ناهار خودمو که خوردم برای باباهم ماهی سرخ کردم و سبزی پلو گذشتم که میرسه بخوره.

بابا چون دیروز جلسه داشت دیرتر اومد و ساعت 6 بود که رسید خونه و شما بیدار شدی. بابا داشت غذاشو میکشید که شروع کردی ته دیکای غذای بابا رو خوردن، بابا مسعود گفت نخور بچه غذای منه، گفتی بابا دارم تست میکنم بد نباشه میخوای بخوری...

یعنی من و بابا هاج و واج مونده بودیم که اینو از کجا آوردی؟ بعدم به بابا می گفتی بابا دوست داشتی برات تست کردم.

دیشب خواستیم شام بریم خونه خاله گفتم سورنا آماده شو بریم گفتی مامان نریم بمونیمگفتم ما میخوایم بریم اگر نمیای تو بمون خونه ما بریم.

خواستی دلیل بیاری که منو برای نرفتن قانع کنی گفتی مامان کرونا اومده هیشکی پاشو از خونه بیرون نمیذاره (یا خود خدا)

پاشو بیرون نمی ذاره!!!!!!!!!!!

بعدم که رسیدیم خونه خاله پیاده شدم که از صندلیت بیارمت پایین، گفتی مامان مرسی به من اهمیت میدی.

یعنی با این بیانات داغونمون کردی...

الهی من دورت بگردم همش فک میکنم این چیزا رو کجا میشنوی و یاد میگیری، خاله سارا میگه همش حرفای بچه رئیسه.

تو خیابون یکی یکی اسم ماشینا رو میگی.

به بابا می گی بابا بزن جلو اوسکشون کن(سوسکشون کن)

دیشب غزل برای رنگها و اعداد انگلیسی و بعضی اشکال هندسی که یاد گرفته بودی برات یک لیوان بچه رئیس کادو خریده بود که قبل از دادن بهت کلی ازت درس پرسید.

الهی سلامت باشی خامه عسلی مامان.

چشم بد ازت دور و تنت سلامت و دلت شاد و بختت بلند.

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)