سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

پسر باادب من

1399/4/22 12:18
نویسنده : مامان ساناز
164 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز از اون روزهایی بود که خیلی استرس داشتم.

آمار کرونا که هرلحظه بد بدتر میشه و من هم مجبور بودم تو این شرایط با آقای ناصری بیام دنبالت، از وقتی داستان کرونا شروع شده بود چون ساعت کار بابا  تغییر کرده بود من راحت بودم می اومدم خونه و بابا هم شمارو می آورد.

بعدم که ساعت کارها به روال قبل برگشت، خاله سارا و بابایی یه جوری پوشش دادن که من نخوام بیم دنبالت. بابایی و مامانی مهربون یه روزایی از خونه خودشون راه می افتادن میومدن خونه خاله و از اونجا میاوردنت خونه خودمون و بعد دوباره میرفتن خونشون.

خلاصه دیروز اولین روز در ایام کرونا بود که باید می اومدم دنبالت، ماشین خاله تعمیرگاه بود، بابا مسعودم کلاس داشت تا دیروقت، شب قبل کیفتو اماده کردم خاله گفت چون از فردا کلاسای غزل شروع میشه با تجهیزات کامل بفرستمت، تو کیف تغذیه ات هم برات ماسک گذاشتم و ژل ضدعفونی کننده.

عصری نزدیک خونه خاله که بودم زنگ زدم به خاله و گفتم آمادت کنه، وقتی اومدم بالا دیدم خوشگل کیفتو انداختی پشتت و کیف تغذیه ات رو هم دستت گرفتی و ماسک هم زدی.

با خاله خداحافظی کردیم و اومدیم تو آسانسور، تمام تمرکزم رو این بود که تو ماشین آقای ناصری و بعد از رسیدن به خونه دست به جایی نزنی و داشتم توصیه های لازم رو بهت می کردم که رسیدیم جلو ماشین و تا در ماشین رو باز کردم گفتی: اَلام آقا ناصری

آقا ناصری هم گفت سلام آقا سورنا خوبی؟ گفتی: بله

دلم قنج رفت برات پسر با ادب من، تو بهمن که یک ماهی با آقای ناصری میومدیم خونه هر روز بهت یادآوری می کردم سلام کنی ولی امروز اصلا یادم نبود و کلی لذت بردم از اینکه انقدر با ادبی.

بعدم آقای ناصری ازت پرسید از بالای پل بریم یا پایین پل، گفتی: بالا.

 بعدم که رفتیم تو خیابون پیروزی گفتی: آقا ناصری از پرستار برو.

رسیدیم در خونه و وقتی خواستی پیاده هم بشی گفتی: ممنونم.

تازه رسیدم خونه استرس من صد برابر شد که مبادا به جایی دست بزنی جلو در نگهت داشتم سریع دست و صورتم رو شستم لباسامو عوض کردم، بعد ماسکتو دراوردم دستاتو شستم و بعدهم لباساتو انداختم تو ماشین لباسشویی و به دستات الکل زدم و لباس تمیز تنت کردم.

مهمترین بخشی که دلم نمیخواد تو این شرایط کرونایی با من بیای خونه همین جاشه. چون همش نگرانم دست کثیف نباشه و جایی آلوده نشه یا دست به چشم و دهانت نزنی.

الهی هرچه زودتر این روزهای کرونایی تموم شه و به یک آرامش ذهنی برسیم.

این ویروس لعنتی یادمون داد که قدر داشته هامون بدونیم و از کوچکترین زمانها برای خوش بودن و لذت بردن به راحتی نگذریم.

الهی همیشه تنت سلامت باشه و همیشه به خوب بودن و انسان بودنت افتخار کنم.

چشم و فکر بد ازت دور.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)