مادرانه*اثرگذار باش

این روزها انقدر خستم که فقط خودم میدونم و خدا. 

همش احساس میکنم یه چیزی در وجودم کم شده، جالبه تو این شرایط کرونایی که همه از خونه موندن و بیکاری خسته شدن من واقعا دلم یک هفته استراحت میخواد اونم فقط تو خونه، امروز ساعت ۱:۳۰ مرخصی گرفتم و راهی شدم سمت خونه.

جالبه برات بگم برای چی... برای اینکه چند ساعتی زودتر برسم ‌ خونه رو مرتب کنم، چون وقتی شما میای اگر چشمت به جاروبرقی بخوره دیگه ول کن نیستی یا وقتی تی ببینی همش میخوای  رو زمین خیس بدویی و راه بری و من و بابا باید کلی حرص بخوریم که نیافتی. 

ساعت ۳ رسیدم خونه و به اندازه پول یک روز نظافتچی پول آژانس دادم، خودم از کارم خندم گرفته بود، از وقتی رسیدم شروع کردم واقعا ‌نمیفهمم خونمون چطوری اینطوری منفجر میشه یعنی یک وقتهایی هیچی سرجاش نیست همه وسایل و لباسا میاد وسط خونه...

خلاصه داستان ما ادامه داشت تا ساعت ۶ دیدم هنوز کارم تموم نشده و خیلی خستم به خاله شقایق پیام دادم که نیاد ایشونم برام زد ساناز فکر کنم خودم چشمت کردم یه اسفند دود کن اثر چشمم بره گفتم چرا گفت برای شاگرد تنبلام تورو مثال میزدم و میگفتم  ساناز هم شاغله هم محل کارش دوره هم بچه کوچیک و کار خونه داره ولی خیلی مصممه حالا سه جلسه است داری کنسل میکنی...

یکم فکر کردم گفتم بیا...

گفت دارم میام...

امروز اولین جلسه دوره جدیدمون بود و تمرینام واقعا سخت بود اما با زور همه رو انجام دادم، شما و بابا هم که رسیدید باهم بازی کردید و من ادامه دادم تا خود یازده و نیم شب، دیگه نفسم بالا نمی اومد ولی هم به تمام کارام رسیدم وهم شام مورد علاقه شمارو درست کردم و هم ورزش کردم و برای همین خیلی راضی بودم.

بعدم یک لیوان قهوه خوردم که تا الان تونستم بیدار بمونم و باهم هاپوهای نگهبان ببینیم.

دارم به این فکر میکنم که گاهی یک حرف یا رفتار میتونه تاثیر بزرگی داشته باشه. داستان امروز من و خاله شقایق یک نمونه خیلی کوچیک بود.

کاش بتونیم اثرات مثبتی برای زندگی خودمون و کسانی که دوستشون داریم خلق کنیم. شاید فقط کافی باشه روی ویژگیهای مثبت و توانایی هایی که در خودمون یا دیگران هست تمرکز کنیم و به یاد بیاریمشون، اونوقت حتما اثرات خوبی اتفاق می افته.

چشم و فکر بد ازت دور و نگاه مهربان خدا مهمان تک تک لحظه هات پسرم.

فردا حتما روز قشنگیه...