سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

تعطیلات پایان صفر

1399/7/26 23:41
نویسنده : مامان ساناز
225 بازدید
اشتراک گذاری

این هفته قرار بود من و بابا سه روز پیشت باشیم که با احتساب ظهرها که میخوابی و بلند میشی و فکر میکنی یه روز دیگه شده میشد 6 روز.

پنجشنبه صبح مامانی و بابایی رفتن خونشون، من و شما و بابا مسعود هم رفتیم بانک و شما هم به اصرار با کلی ذوق با من اومدی صندوق و بعد از اینکه کارامو انجام دادم دوباره کل مراحل بازشدن صندوقو انجام دادی...

یعنی این روزا چالشی داریم که دوس داری هرکی هر کاری انجام میده شما هم انجام بدی، بعدش  برگشتیم خونه وقتی شقایق جون اومد سریع از اتاق اومدی بیرون و گفتی منم میخوام ورزش کنم و با ما مشغول شدی وسطای ورزشم طبق معمول از شقایق جون پرسیدی ماشین آوردی و تا گفت بله گفتی پس باید جریمت کنم و رفتی کیفتو آوردی چند برگ جریمه براش نوشتی، شقایق جون که داشت میرفت گفت سورنا انقدر منو جریمه نکن چون پول ندارم باید از مامانت پول بگیرم جریمه بدم، منم گفتم  بعدش دیگه پول ندارم برات اسباب بازی بخرم، یک کم فکر کردی و دوتا از جریمه ها رو از شقایق جون گرفتی و گفتی بیا کمش کردم این یکی رو هم الان بهت پول میدم از مامانم پول نگیری بعدم رفتی قلکتو آوردی و بهش پول دادی، خلاصه ورزش که تموم شد جریمه رو بردیم گذاشتیم رو ماشین خاله شقایق و بعد هم به درخواست شما مرغ سوخاری و پیتزا برای ناهار سفارش دادیم.

عصری که بیدار شدی با هم رفتیم سوپر خرید و کلی چیز خریدی، تو راه برگشت چندتا گربه دیدیم و چون شب پیش براشون غذا کنار گذاشته بودیم قرار شد با بابا بیای بهشون غذا بدی، غذایی که داشتیم بردی برای گربه ها و دوباره ناراحت اومدی خونه که این گربه گشنه مونده و اون یکی همه غذاهاروخورد و دوباره از ناهار ظهرت که مونده بود و یک پاکت شیر برداشتید و رفتید توی کوچه.

کل پنجشنبه به خوردن و خوابیدن و فیلم دیدن گذشت، برای شام هم دستور کباب تابه ای دادی و مامان هم اطاعت امر کرد، جمعه صبح که از خواب بیدار شدیم بابا گفت برم براتون حلیم بگیرم گفتی نه بابا کله پاچه بگیر چون مامان ساناز کله پاچه دوست نداره بابا گفت هم حلیم میگیرم هم کله پاچه بعدم اصرار که منم باید بیام به باباگفتم دیگه نرید حلیم بگیرید کله پاچه رو بگیریدو بیاید خونه.

تا رسیدی خونه جلو در ایستادی و عزیزو صدا کردی و گفتی عزیز فیریده عزیز فیریده بیا پایین کله پاچه گرفتیم اوبونه(صبونه)بئوریم(بخوریم)، عزیزم صدات و شنید و گفت باشه میام الان.

بعدم به من میگفتی مامان بیا بخور گفتم نه مامان بوشم دارم به زور تحمل میکنم گفتی بوش عالیه که... خلاصه صبحانه رو خوردیم و شما با بابا مشغول بازی شدی و مامان سانازم رفت تو اتاقتو اساسی تمیزکاری کرد و بابا هم اومد شیشه های اتاقتو پاک کرد و بعدم رفتیم سراغ اتاق خودمون و کلی تمیزکاری کردیم.

 این روزا با این که نمیشه کسی رو برای کمک به خونه آورد ولی بیشتر از قبل خونه تکونی می کنیم این ویروس کرونا یه جوری اذیتمون کرده که همه وسواسی شدیم.

از بعدازظهر نشستم سر کارای عقب افتادم که مدتها بود میخواستم انجامشون بدم، عصری گفتی من شام همبرگر میخوام و با بابا راهیتون کردم که برید نون و خیار شور بخرید، ولی واقعا حال درست کردنش نبود خلاصه کباب تابهای شب پیش رو تو نون همبرگر گذاشتیمو خوردی و رضایت دادی.

صبح ادامه کارهای خودمو انجام دادم و بعد هم با بابا رفتیم سراغ آشپرخانه، ظهر داشتم برای ناهار همبرگر درست میکردم که گفتی من ماکارونی میخوام، هر چی گفتیم مگه دیشب همبرگر نخواسته بودی گفتی نه ماکارونی، از اونجایی که همیشه برای هوس ماکارونی شما ماکارونی تو فریزر داریم سریع مایع ماکارونی درست کردم و برات آمادش کردم و کلی ذوق کردی بیشتر از شما خودم ذوق کردم و خوشحال بودم که تونستم چیزی که دلت خواسته بودو آماده کنم، ناهارو خوردیم و بابا مشغول کشیدن رو تختی بودیم که اومدی گفتی میشه من سر بخورم رو تخت؟ منو بابا هم کارمون که تموم شد تشک تختو برات شیبدار نگه داشتیم و سرسره بازی کردی انقدر یهو دلم گرفت که بغض کردم واقعا دلم برای روزای شیرین بچگیت میسوزه که باید تو خونه بمونی و نمیتونی بری بیرون و تو پارک بازی کنی و لذت ببری. 

الهی که خدا کمکمون کنه و شر این ویروس لعنتی کم بشه.

عصری هم سرحال بیدار شدی و بعد کلی بازی با بابا، رفتی دوش گرفتی و منم وسایل تولد شمارو که دیگه کاراش تموم شده بود، جعبه کردم و جمع و جور کردم و یه نفس راحت کشیدم که هرچی دوست داشتم رو درست کردم، خلاصه شام رو خوردیم و آماده ایم برای شروع بعد از تعطیلات.

این تعطیلات حسابی بهم خوش گذشت و ازش لذت بردم هم کارای عقب افتادم رو انجام دادم، هم خونه تکونی کردم و حسابی خونه رو برق انداختم هم از حضورت کیف کردم و من و بابا حسابی لذت بردیم که تو این چندروز همش پیشت بودیم و گوش به فرمانت و کلی شاد بودی و البته یک برنامه جامع هم برای آبانماه درآوردم که انشالله با برنامه ریزی از وقتمون نهایت استفاده رو بکنیم.

الهی شکر که ماه صفر هم به خیر تمام شد. الهی روزهای خوب و شاد پیش رومون باشه.

چشم و فکر بد ازت دور و نگاه مهربان خدا مهمان تک تک لحظه هات.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)