سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

توپ فوتبال

1399/8/22 15:23
نویسنده : مامان ساناز
142 بازدید
اشتراک گذاری

این هفته حسابی آقا بودی...

تمام هفته رو هر شب تو تختت خوابیدی و هر روز هم با خاله تکالیفت رو انجام داده بودی.

یعنی عشق میکنم که انقدر ماهی...

از دوشنبه شب منتظر اومدن بابایی و مامانی بودی، سه شنبه صبحم تا چشم باز کرده بودی و از تخت اومده بودی پایین سریع رفته بودی در اتاق غزلو بازکردی بودی و گفته بودی غزل خانوم بابایی امشب میاد خونه ما، غزلم برای اینکه اذیتت کنه تو کل روز بهت میگفته از اینجا پایینو نگاه کن جا پارک بود به من بگو شما هم عصبانی میشدی میگفتی جا پارک برای چی؟ بابایی میخواد بیاد خونه ما و خاله سارای بیچاره هم بین شما و غزل.

چون من باید پنجشنبه رو هم سرکار میرفتم بابایی و مامانی گفتن کاراشونو میکنن و سه شنبه آخر شب میان، شما هم عصری با بابا مسعود اومدی و هرچی خونه خاله داشتی با خودت آورده بودی که با بابایی بازی کنی.

شما که رسیدید ورزش مامان هم تموم شده بود و شروع کردم به جمع و جور کردن خونه که اومدی تو اتاقت و بهم گفتی مامان میخوای کمکت کنم؟ و من مردم برای مهربونیت و گفتم مرسی پسرم خیلی ممنون برو هرچی اسباب بازی بیرون داری بیار که بچینیم تو اتاقت تا بابایی و مامانی بیان مراسم هفتگی ضدعفونی خونه و کف و در و دستگیره هارو انجام دادیم.

برای بابایی هم یه بسته پد الکلی خریده بودم و شب موقع خواب گفتم اگر خواست آئین ضدعفونی اسباب بازیهاتو اجرا کنه ازشون استفاده کنه.

چهارشنبه از سرکا که اومدم بهت گفتم آماده شو باهم بریم بیرون برات شیر بخرم، به مامانی هم گفتم شما هم بیا، مامانی یک هفته ی بود که شدید پا درد داشت، تلفنی دکتر شرکت ویزیتش کرد و براش دارو نوشت دیروم دیدم که مچ هر دوپاش ورم کرده، خودش گفت به خاطر اینه که راه نمیرم انقدر که بیچاره ها تو خونه موندن و از خونه بیرون نمیان، خلاصه به بهانه شیر خریدن مامانی رو هم بردیم ولی از در که رفتیم بیرون مسیر و تغییر دادم به سمت خیابون اصلی که مامانی یک کم راه بره، هرچند که هر کی از بغلش رد میشد میگفت وای تو رو خدا برگردیم.

رسیدیم به وسایل ورزشی فروشی سر کوچه، چند وقت پیش میخواستم برات توپ فوتبال بگیرم و از یکی از همکارام که مربی فوتباله در مورد سایز و برندش اطلاعات گرفته بودم اما باز منصرف شدم و گذاشتم برای وقتی که از شر این ویروس راحت شده باشیم و بتونی بیرون از خونه بازی کنی. 

داشتم از پشت ویترین توپا رو نگاه میکردم که توپای سایز کوچیک توجهم رو جلب کرد و به اصرار شما رفتیم داخل که فقط سوال کنیم که تا توپ و گرفتم نگاه کنم گفتی مامان همین خوبه همینو بخر.

منم بهت گفتم آقا جایزه ای امروز بهم زنگ زده وگفته چون سورنا این هفته خیلی آقا بوده جایزه این هفته به انتخاب خودش باشه و برات خریدمش تا پولشو حساب کردم و توپ رو گرفتیم گفتی مامان ممنون که برام خریدیش. فروشنده هم که حسابی خوشش اومد بود گفت آفرین پسرم مبارک باشه عموجون.

با کلی ذوق برگشتی خونه و تا رسیدی با توپ جدید مشغول شدی.

مبارکت باشه گل پسرم، خداروشکر که تونستیم از پس این مرحله هم بربیایم و خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم تغییر جدید رو پذیرفتی.

تنت سلامت و دلت شاد قلب مامان.

نگاه مهربان خدا مهمان تک تک لحظه هات.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)