سند زمین به تاریخ اولین روز اردیبهشت سال 1400
و اما امروز...
امروز قرار بود روز خوب خوب ما باشه البته هم که بود تا نزدیکای افطار، اما تو این پست قرار فقط از حال خوب امروز برات بنویسم و نمیخوام با هیچ چیزی از شیرینیش کم بشه.
امروز بالاخره بعد از چندین ماه استرس، باتفاق عمو احمد و خاله سارا رفتیم محضر و کارهای سند رو انجام دادیم.
تو این ماه ها، جمع و جور کردن هزینه ها و پاس شدن چک ها خیلی اذیتمون کرد اما خداروشکر که تموم شد و همه چیز به خیر و خوشی پیش رفت.
مهمتر از همه خوشحالی و آسودگی خیال باباناصر بود.
آخه بابایی انقدر سر خونه خاله سارا و گرفتن سندش اذیت شده بود که از روزی که من و خاله و عمو احمد و بابامسعود برای زمین اقدام کرده بودیم، کلی توصیه پیگیری بهمون داشت و بیچاره مامانی انقدر از استرسای بابایی شنیده بود که خودشم استرس گرفته بود.
اما تو یه سری کارا روال اداری خیلی زمان بر میشه و ما هم جز اینکه استعلاماتمونو کامل کنیم و آمار دقیقی از فروشنده دربیاریم چاره دیگه ای نداشتیم که همه رو انجام داده بودیم.
دوشنبه مهندس به بابامسعود زنگ زد و گفت چهارشنبه برای سند زدن بیاید، من هم با خوشحالی خبرشو به خاله و بابایی دادم.
امروز تو دفترخانه تا ظهر معطل شدیم چون باید همه می اومدن برای امضا و مثل همیشه هستن آدمهایی که وقت شناسی و احترام به حقوق دیگران کاملا براشون بی معنیه، عجیب امروز گرم بود و ما هم با زبان روزه و چندتا ماسک حسابی اذیت شدیم اما خوب در نهایت بخیر و خوشی تمام شد.
وقتی رسیدیم خونه بابایی زنگ زد و گفت دخترم خیلی مبارک باشه الهی به سلامتی خیرشو ببرید، الهی قربونش بشم که قشنگ رفع استرس و نگرانی از خوشحالی صداش معلوم بود و خیالش راحت شده بود.
قدم اول رو برداشتیم، حالا باید دورهم جمع بشیم و ببینیم قراره چه کار کنیم.
البته که شما تا 100 کار رو پیش رفتی و امروز تمام راه تو ماشین از طرح هات برای خاله سارا و عمو احمد میگفتی و ما هم همه رو تائید میکردیم که راضی بشی.
اینم از قولی که بهت داده بودم...
من و بابا همه تلاشمونو برای شادی و خوشبختی میکنیم، امیدوارم تو این راه موفق باشیم و شما پسر خوبم درک و درایت کافی داشته باشی و من و بابا هیچ وقت شرمندت نباشیم.
الهی شکرت...