سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

یلدای زیبای 1400

1400/10/1 16:07
نویسنده : مامان ساناز
229 بازدید
اشتراک گذاری

برای یلدای امسال مامانی از چند هفته قبل برنامه ریزی کرده بود که با بابایی برن خرید کنن و ما و خاله ساراینا بریم اونجا.

مامانی مریم بیشتر دوست داره ما بریم خونشون و البته اساس یلدا هم همینه که خونه بزرگترها و مامان بزرگ بابابزرگا جمع بشیم، ولی بابایی این بین بیشتر سعی میکنه شرایطه ما رو در نظر بگیره خلاصه من و خاله سارا هم وسط کار رو گرفتیمو قرار شد مامانی برای روز سه شنبه سبزی پلو ماهی درست که و بیان خونه خاله سارا و ماهم بریم اونجا.

به بابا مسعود هم گفتم با عزیز هماهنگ کنه که یا شب یلدای یا قبل و بعدش هم یک شب بریم پیش عزیز البته که خیلی هماهنگی با عزیز تو این شبا معنی نمیده (: 

از پنجشنبه شب عمو احمد احساس سرماخوردگی داشت، مامانی و بابایی هم که پنجشنبه واکسن زده بودن خونه خاله موندن و جمعه رفتن خونشون و از شنبه صبح کمی سردرد و آبریزش بینی داشتن که خوب به خاطر واکسن طبیعی بود.

جمعه به امید اینکه ان شالله همه تا شب یلدا خوب میشیم با دوستم رفتم بازار گل و کلی چیزای خوشگل برای شب یلدا خریدم.

اما شنبه بابا مسعود با یک حال خفن اومد خونه و خودشو قرنطینه کرد و یکشنبه هم رفت بیمارستان نیکان هم تست داد و هم ویزیت شد که دکتر بهش گفته بود به طور قطع سرماخوردگیه و نیازی به تست نیست اما بابا به خاطر خیال راحتی تست هم داده بود.

اما خداروشکر ما خوب بودیم یکشنبه شب خاله بهم زنگ زد و گفت غزل و خودش گلو درد دارن و من برای اینکه شما مریض نشی برای دوشنبه مرخصی گرفتم و موندم خونه البته بابا هم استعلاجی داشت و با اینکه خیلی بهتر بود مونده بود که استراحت کنه.

سه شنبه به خاله گفتم حالا که جور نشد پیش هم باشیم وسایل یلدایی شو بفرسته تا برات میز بچینم، اخه امسال همش راجعه به یلدا و میزش و چیزایی که باید اون شب بخوریم ازم سوال میکردی.

خاله گفت حالت خیلی خوب نیست از صبح با گریه برای گلودرد بیدار شدی، میخواستم بیام دنبالتو ببرمت دکتر که بابا گفت خودم میبرمش، خلاصه عصری با بابامسعود رفته بودید دکتر مصاحب و دکتر گفته بود سرماخوردگیه و بهت شربت سرماخوردگی داده بود.

خودمم از ظهر حالم بد شد و گلو درد و سردرد اومد سراغم و چون دارو خوردم خیلی خوابم میومد. عصری با سرویس که برگشتم جلو میوه فروشی پیاده شدم و خریدامو کردم و رفتم خونه و تا شما بیاید بخشی از کارارو انجام دادم.اما با یه بغض عجیب، هم حالم خوب نبود هم وقت و انرژی برای غذا درست کردن نداشتم و هم بابا و مامانم پیشم نبودن.

خاله شعله بهم زنگ زد و حالمونو پرسید و بعدش که بهم گفت یلداتم مبارک زدم زیر گریه، خاله گفت چی شده گفتم دلم گرفته ... هر جوری بود میز یلدا رو چیدم و ازت عکس گرفتم که خوشحال باشی و سنت یلدا برات جابیافته و یه شامی هم آماده کردیم و باهم خوردیم.

بعدم با واتس آپ با خاله اینا و بابایی و مامانی همزمان حرف زدیم. حرفای خاله آرومم کرد راست میگفت خداروشکر که همه سالم بودیم حالا مهم نیست این شب از هم دوریم مهم قلبامونه که همیشه به همه نزدیکه.

راستش سورنا من همیشه فکر میکردم عزیز و بابابزرگم آدمهای بی تکرار این دنیان از خوبی از مهربونی از دور و بر بچه ها بودن، اما الان که مامانی و بابایی رو میبینم خدارو شکر میکنم که اون دو فرشته دوباره در زندگی من تکرارشدن. بابایی روزی 20بار به من و خاله زنگ میزنه تا از سلامت من و از آرامش تو خبر بگیره عصرا 5 دقیقه که دیرتر میرسم پشت درم صدای زنگ تلفن خونه رو میشنوم الهی بمیرم براش انقدر بداخلاقی کردم که تو سرویس من خوابم بهم زنگ نزنید به موبایلم زنگ نمیزنه که بیدار نشم مگر دیگه پنج دقیقه بشه ده دقیقه.

وقتی میگم بابا رسیدم خوبم صدای نفسشو میشنوم و بعدم میگه خوب خداروشکر و تاکید میکنه بابا درهارو ببند کسی زنگ زد باز نکن و مراقب باش تا مسعود بیاد و... یعنی هر روز قصه شنگول و منگول داریم قطع میکنم هم میخندم هم اشک تو چشام جمع میشه واسه این همه استرسی که به خاطر سلامت و آرامش ما داره و این چیزا واقعا تو ذهنشه و اذیتش میکنه که میگه، بعد یه سجده شکر میکنم و میگم خدایا ازت ممنونم که دارمشون...

اون شب بعد از حرف زدن باهاشون کلی انرژی گرفتم و بعدهم دونه دونه به عمه هام و عموهام که هرسال این موقع کنارشون بودیم و این کرونای کوفتی مارو از هم دورکرده بود زنگ زدم و یلدارو بهشون تبریک گفتم. بعدم بابا مسعود به مادرجونو خاله مریم زنگ زد و باهاشون حرف زدیم و یلدای ما این چنین گذشت.

این یلدا برام یه درس بزرگ داشت: ببین، ببین خوبم ببین اما... اهمیت نده خودت باش، بگذر... راستش دارم یادمیگیرم از آدما به اندازشون انتظار داشته باشم، اینطوری عملکرد دیگران هیچ وقت تاثیری روی عملکردت نداره چون قرار نیست همه مثل تو باشن قرار درحد خودشون باشن.

زندگی با همه بالا و پاییناش خوشی ناخوشی هاش میگذره اونایی که باهات همراهن و کنارت که دمشون گرم و دلت گرم به حضورشون اونایی هم که کنار گود نشینن و رفیق خوشی هات خوش باشن و شاد.

این یلدای ما هم بخیر شد ... با شنیدن صدای بهترینهامون... الهی شکر

پسندها (1)

نظرات (0)