سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

نکته- نکته

بهترینم، شیرین ترینم... روزها با تو زیبای زیباست، ریباترین. پسرم یادگرفته که برای شیر خوردن نکته بگه. سورنای من هر وقت گرسنه است دستاشو نکته میکنه و میذاره تو دهنش. مامان سانازم بهش میگه سورنا سورنا نکته اتو نخور نکته اتو بگو... مامان قربون دستای نازت شه گل پسرم ...
3 شهريور 1396

دومین ماهگرد سورنای من

دو ماهه شدی جان جانان، گل پسرک جان. چه شیرین است روزهای عاشقی با تو، حسم قابل توصیف نیست. سرمست می شوم از حس حضورت، لحظه به لحظه ام با تو معنا می شود اصلا قبل تری از تو بیادم نمیاید، همه چیز برای من با تو آغاز شده،  عاشقی، زیبایی، ایمان و بهشت را تو برایم معنا کردی. بهشتم! خدایم حافظت باشد. ...
1 شهريور 1396

کریرسواری

امروز سورنای من برای اولین بار نشستن تو کریر رو تجربه کرد و البته خیلی هم خوشش اومد. خوب به هرحال باید هر دومون یاد بگیریم که هیشه قرار نیست که دور و برمون شلوغ باشه یه وقتایی هم باید به روشهای دیگه سرخودمونو گرم کنیم و زمان بگذرونیم. هرچند کریر خیلی وسیله خوبی نیست و به ستون فقرات بچه ها آسیب می رسونه (مطابق با نظر دکتر مصاحب) اما خوب نمیشه بچه ها همش بخوابن باید یه وقتایی هم بشینن. به همین دلیل ما استفاده از کریر رو آغاز کردیم تا بتونه بخشی از زمانمون رو پرکنه، شازده پسر در اولین بار استفاده از کریر حسابی ذوق کرد و خندید البته با حرکات موزون مامان. ...
30 مرداد 1396

اولین روز بدون حضور مامان ساناز

این چند روز قلبم فشرده بود. من چطور باید شما رو میذاشتم و می رفتم سرکار. از چند روز قبل شیردوش خریدم و از روز قبل هم برای پسرک جان در تایم های مختلف شیر دوشیدم تا در نبودم اذیت نشه. اما مضطرب و نگران بودم، اولین بار بود که برای چندین ساعت قرار بود از سورنام دور باشم. شب رو پیش خاله سارا خوابیدیم و مامان ساناز ساعت 4 بیدار شد، آخرین وعده شیر رو دوشید و شیشه ها روبه ترتیب زمان دوشیدن در یحچال گذشت، سورنای نازم از خواب بیدار شد و شیر خورد، بعد هم مامان آماده شد و با کلی آیت الکرسی سورنا رو به خدا سپرد و باز سفارشای لازم روبه خاله کرد و بعد هم رفت. چندین باری با خونه صحبت کردم تا خیالم راحت شه، اما همش عجله داشتم تا زودتر پیشت برگ...
28 مرداد 1396

نخودی در حمام

امروز رسما و با تجهیزات کامل برای اولین بار خونه خودمون رفتیم حمام. عزیز فریده سورنا رو تو بغلش گرفت و مامان هم حسابی پسرشو شست و بعد هم حوله رو گرفتیم تا توی حمام خشکش کنیم. و به این ترتیب چهره نخودی حوله پیچیده در حمام دل همه رو برد. ...
19 مرداد 1396

ماه و مهربون من

بله ما دیگه جدی جدی اومدیم خونمون. آقا پسر ناز تو خونه خودمون آروم تو بغل مامانی خوابیده. الهی مامان فدات شه پسر ماه من. ما اومدیم خونه، اما مامانی مریم قول داد روزهای فرد پیشمون باشه، روزهای زوجم ما بریم خونه خاله سارا، شبها هم که عزیز فریده میاد پیش سورنا. ...
15 مرداد 1396