سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

اولین روز بدون حضور مامان ساناز

1396/5/28 23:53
نویسنده : مامان ساناز
187 بازدید
اشتراک گذاری

این چند روز قلبم فشرده بود.

من چطور باید شما رو میذاشتم و می رفتم سرکار.

از چند روز قبل شیردوش خریدم و از روز قبل هم برای پسرک جان در تایم های مختلف شیر دوشیدم تا در نبودم اذیت نشه.

اما مضطرب و نگران بودم، اولین بار بود که برای چندین ساعت قرار بود از سورنام دور باشم.

شب رو پیش خاله سارا خوابیدیم و مامان ساناز ساعت 4 بیدار شد، آخرین وعده شیر رو دوشید و شیشه ها روبه ترتیب زمان دوشیدن در یحچال گذشت، سورنای نازم از خواب بیدار شد و شیر خورد، بعد هم مامان آماده شد و با کلی آیت الکرسی سورنا رو به خدا سپرد و باز سفارشای لازم روبه خاله کرد و بعد هم رفت.

چندین باری با خونه صحبت کردم تا خیالم راحت شه، اما همش عجله داشتم تا زودتر پیشت برگردم، دوری از تو خیلی سخته پسرم...

خاله می گفت اول برای گرفتن شیشه غرغر کرده بودی ولی بعد که مکیده بودی و دیده بودی شیر داره با آرامش خورده بودی.

شما پسرگلم خیلی آقا بودی و خاله و عزیز فریده و غزل رو هم اذیت نکرده بودی.

مامان هم تندی کاراش تو شرکت جمع کرد و به لطف همکارای خوبش یک روزه ممیزی بخش های خودش رو جواب داد و ساعت 3:30 بعداز ظهر پیش شما بود.

پسرم امروز خیلی برام سخت گذشت اما این تمرینی بود برای اینکه مامان ساناز و سورنا باید یاد بگیرن که چطور بعد از شش ماه چند ساعتی از هم جدا شن، مطمئنم امروز برای هر دو ما تجربه سختی بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)