سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

اولین گردش مامان و بابا و شازده پسر

از دیشب مامانی و بابایی پیش ما بودن. بابا مسعود برای شام جگر خرید و به اتفاق رفتیم پشت بام و جگرها رو همونجا داغ داغ سر منقل خوردیم. از اونجا که ناهار روزهای تعطیل رو بابا مسعود عهده دار شده و خیلی هم حرفه ای برامون کبابای خوشمزه درست میکنه برای ناهار فردا هم گوشت خریده بود تا برامون کباب درست کنه. به خاله سارا هم گفتیم تا برای ناهار بیان پیشمون اما خاله گفت از قبل برای باغ هماهنگ کردن و نمی تونن بیان. صبح قرار بود برای تعویض لباسای bcc سیسمونی که سایزشون کوچیک بود و یا دیگه مناسب فصل جدید نبودن بریم مجتمع شاپرک، خاله هم صبح زنگ زد و گفت برنامشون افتاده برای بعد از ظهر و ناهار میان پیش ما. به اتفاق خاله و غزل و مامانی راه افتادیم، گ...
17 شهريور 1396

آتلیه عکاسی 1

از اونجایی که شاهزاده من 10 روزی زودتر از موعد به دنیا اومد، هرچقدر مامان ساناز اصرار کرد که برای گرفتن عکسهای نوزادی تا قبل از 15 روز بریم آتلیه بابا مسعود قبول نکرد. روزها همینطور سپری شد و مامان در حسرت عکس نوزادی. بالاخره تونستم با یک آتلیه که کاهاشو تو اینستاگرام دیده بودم برای گرفتن عکس های مدل نوزادی البته به شرط اینکه نفس خان خوب بخوابه و اذیت نکنه هماهنگ کنم. چهارشنبه 15 شهریور وقت داشتیم با خاله جون سورناگلی رو حمام کردیم تا آقا پسری خوب بخوابه. به اتفاق خاله و غزل اسنپ گرفتیم و رفتیم آتلیه اما آقا پسری برعکس همیشه که بعد از حمام چند ساعت عمیق می خوابید بیدار موند وشروع کرد در و دیوار رو نگاه کردن و اصلا همکاری نکرد. ...
15 شهريور 1396

آویز موزیکال

امروز سورنا گلی مامان برای تنوع در بازی و سرگرمی رفت توی تخت خوابش و مامان آویز موزیکال تختشو براش روشن کرد و پسر جانم حسابی ذوق کرد و بازی کرد،اون چشمای گرد و درشت و سراسر تجب به خرسهای خوابالو چرخان نگاه می‏کرد و بعد هم ذوق می‏کرد و دست و پاشو تکون میداد. ...
14 شهريور 1396

واکسن دوماهگی

واکسن دوماهگی رو با چند روز تاخیر بالاخره ششم شهریورماه زدیم. مامان ساناز از چند روز قبل دلشوره عجیبی داشت آخه این اولین واکسن پسرکم بود. صبح با خاله سارا رفتیم مطب دکتر مصاحب، دکتر اول آقا پسری رو معاینه کرد و بعدهم راجع به واکسن مکمل توضیحاتی داد و بعد به خانوم پرستار گفت واکسن ها رو آماده کنه. اول قطره خوراکی رو به پسرم دادن و بعدهم واکسن در ران راست که صدای جیغ سورنا بلند شد و تا اومدیم بلندش کنیم دکتر گفت نه اصلا بلندش نکنین که بدتر نفسش میره و همینجا رو تخت نازش کنید تا آروم شه من به سر سورنا دست کشیدم و تا پسرک جانم آروم شد واکسن مکمل رو هم دکتر در ران چپ زد و دوباره گریه سورنا بلند شد. بعدش سری اومدیم خونه، من باغزل رفت...
9 شهريور 1396

خنده های زیبا

پسرک جان من امروز واکسن زده بود و همه خانواده بسیج شده بودن که نذارن اذیت شه، گل آقا، امشب با خنده های بلند و زیباش حسابی دلبری کرد. غزل جونی با لالایی چرا براش می رقصید و سورنا هم که مرید غزله از حرکات غزل به خنده افتاده بود با صدای بلند می خندید. قربون پسر نازنم.
6 شهريور 1396

سوغاتی های سورنا

یکی از لذت بخش ترین قسمتهای هر سفری خرید و پاساژگردیه، هرچند ما امسال به خاطر پسرک جان و اینکه هنوز خیلی برای سفر کوچیکه جایی نرفتیم ولی خاله و مامانی مهربون بخش خوب سفرو به خونمون آوردن. دستشون درد نکنه. ...
5 شهريور 1396

روزهای تنهایی

همه چیز از یکشنبه شروع شد. یک هفته سخت... اما رضایت بخش... مامانی و خاله اینا قرار بود ساعت 2 بامداد روز دوشنبه راهی فرودگاه بشن و بابایی هم برای اینکه تنها نباشه بیاد خونه ما. صبح یکشنبه به همراه عزیز فریده رفتیم بیمارستان نیکان تا سورنای من قبل از واکسن دوماهگی ویزیت شه، البته نیازی به این کار نبود  اما چون خانم دکتر در اولین چکاپ ختنه اینو خواسته بود ما هم رفتیم. برای شب قرار بود عمو محمد و عمه مریم بیان خونه عزیز، برای همین تا از بیمارستان رسیدیم عزیز رفت خرید و بعد هم با هم ناهار رو خوردیم و عزیز رفت پایین تا کارهاشو انجام بده. مامان ساناز هم بعد از خوابوندن شما، خونه رو مرتب کرد، بابا که اومد رفتیم پایی...
4 شهريور 1396