سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

تشک بازی

پسر عزیزم امروز خیلی با تشک بازیش سرگرم شد. سورنای من تکه به تکه تشک بازیشو کشف کرد، عمیق به جز جز تشک نگاه میکرد، لمسشون میکرد و گاهی هم برای درک بیشتر اونهارو به دهان میبرد. من امروز حسابی از بازی پسرم لذت بردم. اینکه لحظه به لحظه رشد میکنی و شکل میگیری خیلی لذت بخشه. الهی همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه پسر تابستانی من ...
14 آبان 1396

واکسن چهارماهگی

بله، باز هم موعد واکسن آقا سورنا شد. روزهای واکسن نازنین پسر که میشه نفس مامان و خاله به شماره می افته، البته باز من فک کنم از خاله قوی ترم، خاله سارا قبلش با من اتمام حجت میکنه که بالا سرت نمیاد چون دلشو نداره منم ناچارم بالای سرت بایستم و نازت کنم و آرومت کنم تا کار آقای دکتر تموم شه. این بار کلی از آقای دکتر دلبری کردی و بهش لبخند زدی حتی موقع معاینه گلو هم گریه نکردی ، البته دکتر هم با دو تا آمپول در ران از خجالتت دراومد پسرم.  این دومین دوره واکسن پری ونار و روتین بود. بعد از واکسن دوباره رفتیم خونه خاله تا با خاله مراقبت باشیم. تو راه خوابت برد و وقتی رسیدیم خونه، سریع رفتم و برات استامینوفن خریدم کم کم ...
8 آبان 1396

گل های زیبای بابا

امروز مامانی مریم پیشمون بود.  نزدیکای ظهر بود که زنگ خونه رو زدن و دیدم  آقای پیک گفتن تشریف بیارید جلو در. مامان ساناز شال و کلاه کرد و چهار طبق رو دوید پایین تا ببینه پیک چی آورده آخه ما چیزی سفارش نداده بودیم، در رو که باز کردم آقای پیکی یک سبد گل داد دستم و گفت این برای شماست. کارت روی سبد گل های زیبا رو که خوندم فهمیدم بابا برام فرستاده. پله ها رو که می اومدم بالا فکر میکردم چقدر خوبه آدمهای اطرافم انقدر خوبن. هرچند تجربه سختی رو میگذرونم اما با این مهر و محبت ها و مراقبت ها به شیرین ترین روزهای عمرم بدل میشه. همسر مهربونم ممنونم. ...
7 آبان 1396

شنوایی سنجی

امروز آخرین مهلت انجام تست شنوایی سنجی بود. صبح بعد از رفتن غزل به مدرسه، ماهم از خواب بیدار شدیم صبحانه خوردیم و بعد هم با خاله سارا آماده شدیم و رفتیم بیمارستان نیکان. یه کمی معطل شدیم تا نفر قبل از ما که آقای مسنی بود از اتاق شنوایی سنجی بیاد بیرون. نوبت ما که شد عمو ادیومتر چند نقطه از  صورت شما رو با ژل مخصوص پاک کرد و بعد هم برچسب هاب مخصوص رو چسبوند و سیمهایی و از دستگاه بر روی برچسب ها وصل کرد و با امواجی که می فرستد سطح شنوایی شمارو اندازه گیری کرد و در انتها هم گفت همه چی خوبه. در تمام این مدت هم سورنای من با تعجب و دقت به همه چیز نگاه میکرد. الهی شکر. ...
30 مهر 1396

روز جهانی کودک سال 96

زود بزرگ نشو کودکم. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو گوشه دلم. قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو پسر تابستانی من. آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت. آن سوی سن و سال خبری نیست. کودکی کن ، از ته دل بخند به اداها...
16 مهر 1396

حس حضور

عشقم، امیدم، نفسم، حیاتم. هیچ چیز تو این دنیا برام زیباتر از حس داشتنت نیست، مطمئنم هیچ کس نمیتونه عمق احساسی که به تو دارم رو درک کنه. وقتی صبح چشمامو باز میکنم و نگاهم به صورت ماهت گره میخوره، وقتی تو خواب از لای چشمات که بازه منو میبینی و خنده رو لبهات نقش میبنده، من خوشبخت ترین موجود این جهان میشم. انقدر غرق در لذت میشم که دلم میخواد از ته ته دلم فریاد بزنم که خدای مخلصتم، خیلی بزرگی. الهی شکر. ...
15 مهر 1396

باران زیبای مهر

همیشه بارون رو دوست داشتم، احساس میکنم بارون تجلی لطف و رحمت خالق به مخلوقه، سورنای من برای اولین بار بارون رو تجربه کردی با اولین بارون پاییزی امسال، نمیدونم چه حس و حالی داشتی اما من که پر از شور بودم زیر بارون رحمت خدا و رحمتی که تو دستام بود. امشب بارون زیبایی بارید. صدای چک چک های تند بارون روی کانال کولر مامان سانازو وسوسه کرد تا آماده شیم و بریم پشت بام و سورنا بارونو لمس کنه و هم ازش عکس بگیریم. ...
12 مهر 1396