سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

گاز گازی

دندون کوچولوهای سورنا که هفته پیش نیش زدن بودن حالا یه کوچولو رشد کردن و آقا پسر دیگه به هیچ کس رحم نمیکنه سریع وارد عمل میشه و گاز میگیره. این اولین حمله گاز آسا به دست خاله ساراست موارد مشابه نیز ساعتهای بعد روی دست بابا مسعود نقش بست. به قول دوست خاله سارا این دندونای تازه هم گوشت نخورده و حسابی تیزه. ...
13 دی 1396

پسر با پشتکار من

چند روزی از اولین قل زدن سورنا می گذره و پسرم  با شدت و حدت به تمرین می کنه، پسرم کلی تلاش میکنه و قلی می زنه و سریع خودش رو بر میگردونه و تا می خوابونمش دوباره تلاش میکنه  و برمیگرده. سورنا جونم یه جوری تمرین میکنه که انگار فردا مسابق قل زدن داره، پسرکم خوب روزهای دیگه هم هست نیازی نیست امروز انقدر خودت رو خسته کنی و عرق بریزی عشق مامان. من فدای پشتکارت بشم که تو هر چیزی با دقت ممارست میکنی تا به هدفت برسی، اون روزهای اولم که شیر مامان کم بود انقدر با حوصله و پشتکار ممه خوردی تا شیر مامان اومد و خدای مهربون روزی شما رو رسوند. ان شالله همیشه همینقدر جدی و پرتلاش باشی پسر ماه مامان. ...
8 دی 1396

آب تنی و آب بازی

فک کنم سورناجوام حالا بیشتر نه ولی به اندازه مامان و بابا، حمام رو دوست داره. امروز به اتفاق بابا مسعود رفتیم حمام، سورنا جونی رو در وان آب نشوندیم و عروسکاش رو هم انداختیم در وان. سورنای من حسابی ذوق می کرد و دست و پا می زد و با عروسکاش بازی میکرد. خدایا شکرت ان شالله همیشه دلت شاد باشه و لبت بخنده پسرکم.  
8 دی 1396

واکسن شش ماهگی

امروز چهارشنبه بود، از قبل از منشی دکتر وقت گرفتیم و مامان هم زودنر اومد خونه و به اتفاق خاله سارا رفتیم مطب. شما که همیشه پسر خوش اخلاقی بودی و حتی موقع معاینه دکتر هم می خندیدی و خوش رو بودی نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود که حتی زمانی هم که خانم پرستار می‏خواست قد و وزن بگیره گریه میکردی. یک کم که آروم شدی صدامون کردن داخل اتاق و به محض اینکه قطره فلج اطفال رو خانم پرستار به شما داد دوباره گریه های آقا پسر موش موش ما شروع شد و بعد هم واکسن ها یکی پس از دیگری در ران پا. انقدر گریه کردی که دل من و خاله هم کباب شده بود و اصلا آروم نشدی سه بار رفتم تو اتاق دکتر و اومدم بیرون تا بتونم سوالاتم رو بپرسم. وقتی رسیدیم خونه خاله به اتفاق...
6 دی 1396

یک مامان شاغل

امروز بوئیدمت، بوسیدمت نه یکبار که هزار بار. امروز اولین روز رسمی بدون حضور مامان رو تجربه میکنی. دادمت به خاله و راهی شدم، چه راهی شدنی، قلبم جامونده بود پیشت. مادر... مادر بودن واقعا سخته پسرکم. قلبم روحم اصلا تمام وجودم پیش توست، تمام راه با خودم مرور کردم که دیگه نیام سرکار. دوگانگی عجیبیه. هم می خوای یک زن امروزی و توانمند باشی و هم میخوای مادری نمونه بمونی. فکر نمی کردم تصمیم گیری انقدر سخت باشه نه برای گذاشتن از کار و موقعیت حرفه ای.  تصمیم گیری در مورد آینده توست، از این می ترسم که خونه موندنم از من مامان غمگین و بی حوصله ای بسازه و نتونم خیلی شاداب تربیتت کنم. از طرفی نگرانم که نبودنم حضور نداشتم ب...
2 دی 1396

ششمین ماهگرد سورنای من

چقدر برات رویاسازی کردم از همون موقع که به شکم مامان شوت میزدی. از همون موقع که قدمهات رو روی چشمام گذاشتی و به دنیا اومدی. یکی یک دانه من، در دانه من. حالا امروز 6 ماهگیت رو با 6 خاطره ساز عکس میگیریم، با پبراهن تیم محبوب من و بابا که ان شالله روزی پیراهن تیم تو خواهد بود.     یادت باشه که روز در ایران و جهان همه و همه یک نام اسطوره ای در فوتبال می شناسند و اون نام توست. سورنا فارسی همون پسری که وقتی وارد زمین فوتبال میشه با پاهاش جادو میکنه، همون پسری که هر توپی به پاهاش بخوره گله، گل. سلامت باشی و شاد میوه ی دلم. ...
1 دی 1396